اول فکر می کردم خارجیان شاخ در جیب ما می گذارند


خدمت آقای هدایت.سلام
امید که خوب و شاد باشید.مقاله شما را خواندم و شاید برای اولین بار تصمیم گرفتم که چیزی برای کسی بنویسم.
از زمان انقلاب تا کنون در کشورهای متعددی بوده ام.تجربیات متفاوت و بلندی و پستی های متفاوتی را پشت سر گذاشته ام.اما در یک مورد و در هر کشوری که بودم یک اتفاق نظر وجود داشت.
اوائل فکر میکردم خارجیان شاخ در جیب ما میگذارند .بعدها که دوران غربت بیشتر شد و حس نوستالژی هم افزون تر شد ،فکر میکردم که بدلیل حس و علاقه به موطن مادری باعث این چنین فکرهایی میشود و بیگانگان را هم کمی با شک و تردید میدیدم.ناگفته نماند .مدام میشنیدم که ایرانیان آدمهای با هوش و با استعدادی هستند و همیشه هم خودم را سرزنش میکردم و به خودم میگفتم که چرا من مثل دیگران با هوش و با استعداد نشده ام که دایم باید چنین سرزنش هایی را تحمل کنم.
به هر حال...امروز بی هیچ شک و تردیدی میگویم که آری.آری،ایرانیان آدمهای با هوش و با استعدادی هستند و به دنبال یافتن ریشه های این هوش و استعداد هم هستم.
من در آلمان زندگی میکنم و میبینم که در این چند سال گذشته چگونه برای مالتی کالچر کردن کشورشان چه برنامه های دراز مدت فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را در حال اجرا و پیاده کردن هستند. به کشورهای اطراف هم نگاهی کردم و دیدم که آری،در انگلستان به همین طور.در فرانسه و امریکا و کانادا نیز به همین طور وووو....چند زبانه بودن، چند فرهنگی بودن از انسانها ،انسانهای چند لایه و چند ضلعی میسازد.به آدمها عمق میدهد .به آدمها وسعت و افق باز میدهد.اگر برخوردهای نژاد پرستانه مردم کوچه و بازار را به حساب برنامه ریزی های طویل المدت دولتها نگذاریم .آنگاه خواهیم دید که در چند سال آینده اینها کشور های مالتی کالچرو چند زبانه دارند و دیگر از تولد کودکان مونگول و پیر شدن جوامع شان در عذاب نیستند.
جناب آقای هدایت.بی شک روانشناسان و جامعه شناسان برای یافتن این موضوع که مالتی کالچر بودن ریشه هوش و استعداد است سالهای سال مطالعه کرده اند و در کشور هایی نظیر ایران و یا هند که همپای بشریت قدمت دارند ، مطالعات میدانی هم داشته اند.حال بر میگردم به اصل موضوع.چه شده است که مالتی کالچر بودن برای جوامع خودشان خوب است ولی برای ما بد........کمی به اطراف خودتان بنگرید تا ریشه های این توطئه را ببینید.ما باید مونو کالچر بشویم .آنها باید مالتی کالچر بشوند.ما باید یک زبانه بشویم ، یا یک فرهنگی بشویم ،بی هوش و استعداد و بی غنای فکری بشویم .اما آنان نه ...با بوجود آوردن جنگ و خونریزی فرزندان ما را به کشورهای خودشان میکشانند و با فروش اسلحه ما را از یکدیگر جدا میکنند تا به اهداف خودشان برسند.هموطن عزیز،اگر واقعا نژاد ایرانیت هوش و استعداد دارد نباید به راهی برود که آنان میخواهند بلکه باید این هوش و استعداد را به آنان نشان بدهد.یوگسلاوی را نگاه کنید.عراق امروز را نگاه کنید.باور کنید من دو سال قبل در چاپ خانه کلت در آلمان نقشه های تجزیه شده عراق و ترکیه و ایران را دیدم...ترکیه و بحران های ترکیه و اخبار مرتبط با ترکیه را هم دنبال کنید تا سر نخ توطئه را پیدا کنید.من و شما باید برای حقوق تمامی انسانها مبارزه کنیم.من و شما باید به آنان بگوییم که فرهنگ مدون بشریت ریشه هایش در زبان سغدی و تبری است ، من و شما باید به آنان بگوییم که فرهنگ کشورهای اروپایی ریشه هایش در کردستان ماست و نه یونان که خوشبختانه به تازگیها ،یکی از نویسندگانشان هم دست روی این کج روی تاریخی گذاشته است.
جناب آقای هدایت.امیدوارم که من در اشتباه باشم و توطئه مونو کالچر کردن ما را نتوانند به دست مردم ما عملی بکنند و فرزندان ایران زمین به آنان بفهمانند که شایستگی مالتی کالچر بودن را دارند و اما اگر هم این توطئه عملی شد ،من خواهم گفت که ملتی که برای قیمت گوجه فرنگی شکایت به نا کسان ببرد و صبح بگوید زنده باد و عصر بگوید مرده باد.پس لیاقت همان تجزیه و بحران جنگ داخلی را هم دارد و آنچه هم که در خارج میشنیدیم شاخی بود که در جیبمان میگذاشتند.
در پایان بیشتر از این وقتتان را نمیگیرم و با ادای احترام به روح ساعدی بزرگ خواهش میکنم اگر آدرس ایمیلی آقای براهنی را
دارید.این نوشته را هم با عرض سلام برای ایشان بفرستید.با سپاس.جواد کراچی
www.javad-karachi.de

سر بی کلاه در فردای روز تجزیه ایران

Hammihane gerami Aghaye Hedayat, Neweshtare Shoma ra dar Peyke Iran khandam. Besiar dardnak ast ke bakhshi az Roshanfekran ma dar yek chenin sharayete BOHRANI Keshwar wa Mantaghe , bejaye hayari wa hamastegi bar zedde estebdade fashisti hakem , nakhost mikhahand tashkile PARLEMAN bedahand tainke farda bar sar TAJZIEYEHE Keshwar sareshan bikolah namand.Aja inhamae KHOONRIZI wa KOSHTAR dar dachele IRAN wa Mantaghe kafi nist? Aja Yuguslawi , Lobnan , Aragh, Felestin, wa hameye in jango waSetizha bar zedde " ENSAN" kafi nist ? Biaid dast azin Taasobat Nedjadi bardarid wa ba hamwatanetan dar IRANI AZAD wa ABAD dar SOLHO wa SAFA zendegi konid. H.KIANZAD

لطفا به مقاله ارسالی آقای دکتر حسن کیان زاد توجه فرمایید

آينده ايران – حكومت غيرمتمركز، فدراليسم…؟

دكتر حسن كيان‌زاد
كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006
گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم مي‌كند. بنابراين چگونگي شكل‌گيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونه‌گوني فرهنگ و سنت‌هاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربه‌هاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقدام‌اش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي پيش‌بيني‌گرديده بود. اما هرگز اين انجمن‌ها تشكيل نگرديدند. در سال 1349 قانون تشكيل انجمن‌هاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح‌ انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه‌ قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرح‌هاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرح‌هاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمك‌هاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميم‌گيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمن‌هاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمن‌هاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميم‌گيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمن‌هاي رده‌هاي پاييني بوده است. پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونه‌گون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواست‌ها و نيازهاي تاريخي،‌ فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد،‌ ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار،‌ تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعه‌ايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند. اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزه‌اي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميم‌هاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه ‌هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميم‌هاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره ها‌ي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهن‌مان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنت‌هاي تباري ملت‌مان، كوشا بوده‌اند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند. بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مي‌نمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميت‌خواه در ايجاد اتحاد و ائتلاف‌هاي ناثواب جدايي طلب، راه‌بندانهايی را بوجود آورده‌اند، كه روند شكل‌گيري عقلاني و پژوهشگرانه‌ي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده‌ و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساخته‌اند. من در زير به اين موارد اشاره مي‌كنم: 1- ديالوگ‌ سياسي براي ارايه راه‌حل ها و راهكارهاي مشكل‌گشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنش‌آفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش‌ بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راه‌بنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت‌ ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه‌ فرايندي تجزيه‌آفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها،‌ انجمن‌ها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعه‌اي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونه‌هاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست،‌ تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود. 2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر داده‌ها، نيازها و يافته‌هاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميت‌هاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيره‌اي مقوله‌ايست كلي و تجزيه‌ناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.‌عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخش‌هايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينه‌جويانه قومي و فرقه‌اي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كوله‌بار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد. در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از هم‌ميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكل‌گشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشه‌اي خود منحرف ساخته و به شكست مي‌كشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهن‌مان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبهه‌اي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی‌، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت‌ رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف مي‌گويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنش‌هاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشه‌‌وري‌هاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشه‌وران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره‌ كشور باشد, خواهند رسيد؟

آینده ایران - حکومت غیر متمرکز، فدرالیسم ...؟؛ دکتر حسن کیان زاد

آينده ايران – حكومت غيرمتمركز، فدراليسم…؟

دكتر حسن كيان‌زاد


كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006

گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم مي‌كند. بنابراين چگونگي شكل‌گيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونه‌گوني فرهنگ و سنت‌هاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربه‌هاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقدام‌اش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي پيش‌بيني‌گرديده بود. اما هرگز اين انجمن‌ها تشكيل نگرديدند.
در سال 1349 قانون تشكيل انجمن‌هاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح‌‌ انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه‌ قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرح‌هاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرح‌هاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمك‌هاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميم‌گيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمن‌هاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمن‌هاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميم‌گيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمن‌هاي رده‌هاي پاييني بوده است.
پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونه‌گون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواست‌ها و نيازهاي تاريخي،‌ فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد،‌ ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار،‌ تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعه‌ايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند.
اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزه‌اي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميم‌هاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه ‌هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميم‌هاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره ها‌ي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهن‌مان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنت‌هاي تباري ملت‌مان، كوشا بوده‌اند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند.
بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مي‌نمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميت‌خواه در ايجاد اتحاد و ائتلاف‌هاي ناثواب جدايي طلب، راه‌بندانهايی را بوجود آورده‌اند، كه روند شكل‌گيري عقلاني و پژوهشگرانه‌ي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده‌ و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساخته‌اند. من در زير به اين موارد اشاره مي‌كنم:
1- ديالوگ‌ سياسي براي ارايه راه‌حل ها و راهكارهاي مشكل‌گشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنش‌آفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش‌ بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راه‌بنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت‌ ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه‌ فرايندي تجزيه‌آفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها،‌ انجمن‌ها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعه‌اي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونه‌هاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست،‌ تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود.
2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر داده‌ها، نيازها و يافته‌هاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميت‌هاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيره‌اي مقوله‌ايست كلي و تجزيه‌ناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.‌عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخش‌هايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينه‌جويانه قومي و فرقه‌اي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كوله‌بار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد.
در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از هم‌ميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكل‌گشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشه‌اي خود منحرف ساخته و به شكست مي‌كشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهن‌مان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبهه‌اي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی‌، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت‌ رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف مي‌گويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنش‌هاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشه‌‌وري‌هاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشه‌وران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره‌ كشور باشد, خواهند
رسيد؟

lotfen saxsi dosoncelerizi yazin ve yayin--- لطفا اندیشه هایتان را نوشته و منتشر کنید

Salamlar!!

Eziz ve hormetli dost; Manaf Bey!

Sevindim ki sizde cox az olan dostlara tay, bu movzunun lazim olmasin bu zamanda, anlirsiz. ama teesofler olson ki Azarbaijanin siyaseti ve gondelik durumun dosonen insanlarin tedadi azdi.

Donya durumu evez olor. Iranda boyok deyisikler oz verecek. Amma eger biz Azarbaijan balalari terpanmasak, her seyi uduzajiyix.

Bu parliman fikirin ireli sormek icin, gerek coxlo sayda Azarbaijanlilarinan ki bu movzoya elaqeleri olabiler, soz aparilsin. Momkon olsa, men sizden xahis edim ki bu isde bize komeklik edesiz.
Lotfen! Azarbaijanli Siyasi, Elmi, Hizbi Jemiyyetlere bagli olan ya mosteqil olan adamlarinan elaqe saxleyin. onlari bu fikri desteklemeye, devet edin. Fikrizi yazin ve diger doslarda, yazsinlar.
Lotfen oz fikirlerizi yayin.

Egar momkon olorsa, moxtelif memleketlerde olan fikir sahibi olan ve Azarbaijana oregi esenleri , bu parlimanda ozo olmaga devet edin. Onlari bizlere ve diger Azarbaijanlilara , tanisdirin. yani, fikirize catan Azarbaijanlilarin Parlimana Kandid olma listin yazin ve bize gonderin.

Bu listi tekmil etmek hamimizin borcodo.

Sizi oporem ve her zamana tay meni himeyet etditiz icun, oz minnet daligimi size gorsedirem.
Aya mayilsiz sizin bu imailiz veblag da yayilsin?
qorbanam
Insafali Hidayat