اودلار یوردو رادیوسوندا مصاحیبه
موصاحيبه - انصافعلي هدايت – آذربايجان پارلمئنتينين قورولوشونون ضرورتي حاقیندا
سلام حورمتلي هيدايت بي
سيزين موصاحيبه نيز اودلار يوردو راديو سو ايله کي شنبه گونو مارت آيينين اونون دا ياييليبدي mp3 فرمت ده آشاغيداکي آدرس ده واردي. اگر ايسته سز اونو اوز وئبلاگينيزدا دا يايابيله سينيز.
ساغ اولون
http://www.yurd.net/
يوردنت
http://www.yurdnet.org/odlaryurdu/2007/07-03-10/i-hidayet.mp3
جواب به نامه سرگشاده انصافعلی هدایت
بسم الله الرحمن الرحیم
جواب نامۀ سرگشادۀ انصاف علی هدایت
با تشکر از خطاب دوستانه تان به احزاب و سازمانهای ایران و از جمله به سازمان موحدین آزادیخواه ایران، و قرار دادن آنها در برابر سؤالهای بجا و معقول، و یادآوری مسئولیتهایشان، صراحتا اعلام می داریم که : زمانی میتوان به ایرانی «آزاد و آباد و متحد» امید داشت که همۀ اطراف و جهات ایرانی «نظرا و عملا» به هویت و خواستهای اساسی اقوام ایران، اعم از: آذری، فارس، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن، لر، و مذاهب ایران، اعم از: شیعه، سنی، مسلمین اجتهادی، مسیحی، یهودی، زرتشتی و...... اعتراف نمایند و هیچ فرق و امتیازی بین آنها قائل نشوند. و از نظر موحدین آزادیخواه، راه تحقق ایرانی آزاد و ایرانی آباد و ایرانی متحد، نظام متحدۀ مردمی است، نظامی که شکاف باقوۀ فعلی را به اتحاد اختیاری ایران و ایرانی تبدیل میکند. اما قبل از هر چیز باید جهات و نیروهای ایرانی، با یکدیگر و با مردم ایران صادق و راستگو باشند، نه مثل زمان حال ، که بعضی اهل تجزیه اند، اما اهداف خود را پنهان می سازند، و بعضی بیشتر، که منکر حقوق اقوام و مذاهب و مسالک ایرانیان هستند، اما از حقوق آنها صحبتهای توخالی میکنند.
ما ضمن محکوم کردن نظام ولایت مطلقه در رابطه با زندانی و شکنجه و تبعید آقای «عباس لسانی» و در رابطه با اعدام و زندانی کردن جوانان آزادیخواه در سراسر ایران و خاصتا با محکوم کردن اعدامهای اخیر آزادیخواهان عربستان ایران، از مردم ایران میخواهیم که میدان سرنوشت را به ظالمان استبدادی نسپارند و به امید دخالت استعمارگران دست روی دست نگذارند و برای آزادی ایران و آزادسازی فرزندان خود بپاخیزند. در آخر، نامۀ برحق و دردمندانۀ آقای انصاف علی هدایت را به مردم ایران و خوانندگان عزیز تقدیم میکنیم. به امید آزادی ایران و ایرانی و برچیده شدن پدیدۀ شوم زندانی « عقیده و سیاست».
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
14 محرم 1428 – 12 بهمن 1385
نامه سرگشاده
08/11/1385
به :
شورای سوسیالیست های مسلمان، سازمان فدائیان (اقلیت)، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، حزب توده ایران، نهضت آزادی ایران، سازمان موحدین آزادیخواه ایران
از : انصافعلی هدایت : روزنامه نگار آزاد و مستقل؛ عضو کمیته ی دفاع ازآقای عباس لسانی
موضوع : به عقیده ی شما آیا زندانی سیاسی و عقیدتی، می تواند آذری هم باشد ؟
می دانم که مملکت ما ؛ ایران ، چنان درهم پیچیده که فرصت سر خاراندن ندارید. آن قدر مسایل سیاسی و حساس، افزایش یافته که فرصت نمی کنید در مورد آن ها ، تحقیق و موضع گیری کنید .
آیا شما به عنوان یک جمعیت سیاسی ، آذری ها ، کردها ، عرب ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها ، سیستانی ها و ... را جزو ملت یران بشمار می آورید؟ یا برایتان مهم هستند؟ آیاخواست های آنان، مسئله ی شما هست؟ آیا فعالان سیاسی – فرهنگی آنان را هم بشر می دانید که ازحقوقشان دفاع کنید؟
وقتی همکاران، دوستان و همفکران شما دستگیر، شکنجه و زندانی می شوند ، آیا انتظار دارید تا همه ی ایرانیان و فعالان سیاسی ایرانی، از جمله آذری ها، مسئله ی شما را، مسئله ی خودشان بدانند و از شما حمایت کنند؟ در آینده به شما رای بدهند و ... ولی آیا وقتی فعالان آذری، عرب، کرد و ... دستگیرشدند ... زندانی شدند ... شکنجه شدند ... خواست هایی سیاسی - فرهنگی داشتند ... شما نباید از آنان حمایت کنید؟ چرا؟ چون خواست های این ملت ها برای شما جالب ، مسئله ی روز و مهم شما و جمعیت تان نیستند؟ مسایل مهم دیگری برای شما مطرح و مهم تر هستند؟
اگر مسایل و خواست این ملت ها، دغدغه و موضوع مهم فکری شما نیست و در سیاست های شما، جایی ندارد، چرا باید مسایل شما، فعالیت هایتان، خواست هایتان، عقاید و دیدگاه هایتان، موضوع مهم آنان باشد؟
تصور می کنم که این موضوع برای شما هم، مهم باشد. چون در آینده، به آنان و آرایشان نیاز خواهید داشت. آیا تصور نمی کنید که باید در مورد اعدام عرب های اهوازی و صدها زندانی سیاسی آذری در استان های ، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی ، اردبیل و زنجان که موضوع مهمی برای این ملت های بزرگ هستند، موضع گیری کنید؟ آیا نباید حساسیت نشان داده و موضع خودتان را روشن و شفاف بیان فرمایید ؟
یادآوری می کنم : در خرداد ماه 1385، هزاران آذری برای تحقق حقوقی که قانون اساسی همین حکومت(!) به آنان داده است ولی از روی کاغذ به عمل در نیامده، به خیابان ها ریختند. برای بیش از بیست روز، اغلب شهرهای آذری نشین در اغتشاش و شورش عمومی، فرو رفتند تا حقوق اولیه یشان که حکومت از آنان دریغ می دارد را به دست آورند ولی در سایه ی سکوت احزاب، جمعیت ها و شخصیت ها ی سیاسی و فرهنگی ایران به شدت و حدت تمام ، سرکوب شدند.
هزاران تن را دستگیر کرده، به شکنجه گاه ها بردند. در شرایط غیر انسانی، بازجویی کردند. در سایه ی سکوت همه ی ایرانیان و رسانه هایشان، در دادگاه های غیر علنی، محاکمه شدند . صدها تن از این افراد به زندان های طولانی و ده ها ضربه شلاق، محکوم شدند.
یکی از این افراد دستگیر و محکوم شده، آقای" عباس لسانی "؛ پدر سه فرزند است که به خاطر حضور در آن اعتراض ها و به خاطر حضور بر سر قبر تنها " سالار ملی ایران؛ باقرخان " تا کنون در سه دادگاه انقلاب تبریز و اربیل، به چهل و دو (42) ماه زندان، پنجاه ضربه شلاق و سه سال تبعید به شهر طبس، محکوم شده است .
لسانی از اول ژانویه ی 2007 و برای دومین بار از خرداد ماه 1385 دست به اعتصاب غذا زده است و در وضعیت جسمانی بسیار وخیمی قرار دارد ... او در آستانه ی مرگ است. آیا نباید از این فرزند آذربایجان حمایت کرده و حکومت را در فشار قرار دهید تا او را در شرایط مساعد تری، در زندان نگه دارند؟ آیا نباید اذهان جهانیان را برای نجات او آماده کنید ؟
با تقدیم احترام
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
شماره تلفن: 8070 -497 – 416 - 001
آدرس: تورنتو - کانادا
ایمیل: hedayat222@yahoo.com
گیرندگان: رسانه های جمعی
جواب نامۀ سرگشادۀ انصاف علی هدایت
با تشکر از خطاب دوستانه تان به احزاب و سازمانهای ایران و از جمله به سازمان موحدین آزادیخواه ایران، و قرار دادن آنها در برابر سؤالهای بجا و معقول، و یادآوری مسئولیتهایشان، صراحتا اعلام می داریم که : زمانی میتوان به ایرانی «آزاد و آباد و متحد» امید داشت که همۀ اطراف و جهات ایرانی «نظرا و عملا» به هویت و خواستهای اساسی اقوام ایران، اعم از: آذری، فارس، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن، لر، و مذاهب ایران، اعم از: شیعه، سنی، مسلمین اجتهادی، مسیحی، یهودی، زرتشتی و...... اعتراف نمایند و هیچ فرق و امتیازی بین آنها قائل نشوند. و از نظر موحدین آزادیخواه، راه تحقق ایرانی آزاد و ایرانی آباد و ایرانی متحد، نظام متحدۀ مردمی است، نظامی که شکاف باقوۀ فعلی را به اتحاد اختیاری ایران و ایرانی تبدیل میکند. اما قبل از هر چیز باید جهات و نیروهای ایرانی، با یکدیگر و با مردم ایران صادق و راستگو باشند، نه مثل زمان حال ، که بعضی اهل تجزیه اند، اما اهداف خود را پنهان می سازند، و بعضی بیشتر، که منکر حقوق اقوام و مذاهب و مسالک ایرانیان هستند، اما از حقوق آنها صحبتهای توخالی میکنند.
ما ضمن محکوم کردن نظام ولایت مطلقه در رابطه با زندانی و شکنجه و تبعید آقای «عباس لسانی» و در رابطه با اعدام و زندانی کردن جوانان آزادیخواه در سراسر ایران و خاصتا با محکوم کردن اعدامهای اخیر آزادیخواهان عربستان ایران، از مردم ایران میخواهیم که میدان سرنوشت را به ظالمان استبدادی نسپارند و به امید دخالت استعمارگران دست روی دست نگذارند و برای آزادی ایران و آزادسازی فرزندان خود بپاخیزند. در آخر، نامۀ برحق و دردمندانۀ آقای انصاف علی هدایت را به مردم ایران و خوانندگان عزیز تقدیم میکنیم. به امید آزادی ایران و ایرانی و برچیده شدن پدیدۀ شوم زندانی « عقیده و سیاست».
سازمان موحدین آزادیخواه ایران
14 محرم 1428 – 12 بهمن 1385
نامه سرگشاده
08/11/1385
به :
شورای سوسیالیست های مسلمان، سازمان فدائیان (اقلیت)، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، حزب توده ایران، نهضت آزادی ایران، سازمان موحدین آزادیخواه ایران
از : انصافعلی هدایت : روزنامه نگار آزاد و مستقل؛ عضو کمیته ی دفاع ازآقای عباس لسانی
موضوع : به عقیده ی شما آیا زندانی سیاسی و عقیدتی، می تواند آذری هم باشد ؟
می دانم که مملکت ما ؛ ایران ، چنان درهم پیچیده که فرصت سر خاراندن ندارید. آن قدر مسایل سیاسی و حساس، افزایش یافته که فرصت نمی کنید در مورد آن ها ، تحقیق و موضع گیری کنید .
آیا شما به عنوان یک جمعیت سیاسی ، آذری ها ، کردها ، عرب ها ، ترکمن ها ، بلوچ ها ، سیستانی ها و ... را جزو ملت یران بشمار می آورید؟ یا برایتان مهم هستند؟ آیاخواست های آنان، مسئله ی شما هست؟ آیا فعالان سیاسی – فرهنگی آنان را هم بشر می دانید که ازحقوقشان دفاع کنید؟
وقتی همکاران، دوستان و همفکران شما دستگیر، شکنجه و زندانی می شوند ، آیا انتظار دارید تا همه ی ایرانیان و فعالان سیاسی ایرانی، از جمله آذری ها، مسئله ی شما را، مسئله ی خودشان بدانند و از شما حمایت کنند؟ در آینده به شما رای بدهند و ... ولی آیا وقتی فعالان آذری، عرب، کرد و ... دستگیرشدند ... زندانی شدند ... شکنجه شدند ... خواست هایی سیاسی - فرهنگی داشتند ... شما نباید از آنان حمایت کنید؟ چرا؟ چون خواست های این ملت ها برای شما جالب ، مسئله ی روز و مهم شما و جمعیت تان نیستند؟ مسایل مهم دیگری برای شما مطرح و مهم تر هستند؟
اگر مسایل و خواست این ملت ها، دغدغه و موضوع مهم فکری شما نیست و در سیاست های شما، جایی ندارد، چرا باید مسایل شما، فعالیت هایتان، خواست هایتان، عقاید و دیدگاه هایتان، موضوع مهم آنان باشد؟
تصور می کنم که این موضوع برای شما هم، مهم باشد. چون در آینده، به آنان و آرایشان نیاز خواهید داشت. آیا تصور نمی کنید که باید در مورد اعدام عرب های اهوازی و صدها زندانی سیاسی آذری در استان های ، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی ، اردبیل و زنجان که موضوع مهمی برای این ملت های بزرگ هستند، موضع گیری کنید؟ آیا نباید حساسیت نشان داده و موضع خودتان را روشن و شفاف بیان فرمایید ؟
یادآوری می کنم : در خرداد ماه 1385، هزاران آذری برای تحقق حقوقی که قانون اساسی همین حکومت(!) به آنان داده است ولی از روی کاغذ به عمل در نیامده، به خیابان ها ریختند. برای بیش از بیست روز، اغلب شهرهای آذری نشین در اغتشاش و شورش عمومی، فرو رفتند تا حقوق اولیه یشان که حکومت از آنان دریغ می دارد را به دست آورند ولی در سایه ی سکوت احزاب، جمعیت ها و شخصیت ها ی سیاسی و فرهنگی ایران به شدت و حدت تمام ، سرکوب شدند.
هزاران تن را دستگیر کرده، به شکنجه گاه ها بردند. در شرایط غیر انسانی، بازجویی کردند. در سایه ی سکوت همه ی ایرانیان و رسانه هایشان، در دادگاه های غیر علنی، محاکمه شدند . صدها تن از این افراد به زندان های طولانی و ده ها ضربه شلاق، محکوم شدند.
یکی از این افراد دستگیر و محکوم شده، آقای" عباس لسانی "؛ پدر سه فرزند است که به خاطر حضور در آن اعتراض ها و به خاطر حضور بر سر قبر تنها " سالار ملی ایران؛ باقرخان " تا کنون در سه دادگاه انقلاب تبریز و اربیل، به چهل و دو (42) ماه زندان، پنجاه ضربه شلاق و سه سال تبعید به شهر طبس، محکوم شده است .
لسانی از اول ژانویه ی 2007 و برای دومین بار از خرداد ماه 1385 دست به اعتصاب غذا زده است و در وضعیت جسمانی بسیار وخیمی قرار دارد ... او در آستانه ی مرگ است. آیا نباید از این فرزند آذربایجان حمایت کرده و حکومت را در فشار قرار دهید تا او را در شرایط مساعد تری، در زندان نگه دارند؟ آیا نباید اذهان جهانیان را برای نجات او آماده کنید ؟
با تقدیم احترام
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
شماره تلفن: 8070 -497 – 416 - 001
آدرس: تورنتو - کانادا
ایمیل: hedayat222@yahoo.com
گیرندگان: رسانه های جمعی
مسئله شما - مسئله ما
مسئله شما - مسئله ما
برای پیشبرد منافع جمعی ملت های ساکن ایران
برای پیشبرد منافع جمعی ملت های ساکن ایران
انصافعلی هدایت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
Hedayat222@yahoo.com
او یکی از مدعیان روشنفکری ایران است که چون من فرار کرده و ساکن کانادا است. با هم در رابطه با ایران گفتگو کرده و آخرین اطلاعات و اخباری را که در رادیوها، تلویزیون ها، روزنامه ها و سایت های اینترنتی به دست نمی آیند، مبادله می کردیم.
گفتگو به آذربایجان، خواست واقعی مردم، در صد تجزیه طلبان در آذربایجان و ... کشید. او به سادگی آب خوردن، حرکت های تاریخی این ملت را محکوم می کرد. به خود این حق و اجازه را می داد تا شخصیت های آذربایجان را "خائن" بنامد و به آنان و افکارشان، حمله کند.
وقتی بحث به "حقوق یکسان و برابر" مردم آذربایجان با فارس ها، حق تعیین سرنوشت، حمایت از افراد و فعالان سیاسی کشور از جمله از ترک های آذربایجان، احترام به اندیشه ها به ویژه اندیشه های سیاسی مخالف، حق آموزش ، حفظ زبان و هویت هر ملت، و... می رسید، به سادگی می گفت:" این مسئله ی ما نیست. ما به مسایل مهمتری می اندیشیم ..."
این سخن برایم گران آمد. باور نمی کردم. خودم را با تک تک ایرانیان و فارس ها برابر می دانستم. به مسایل روز آنان دقت کرده و در حد توانم، باری از دوش آنان برمی داشتم. آنان را صاحب همان حقی می دانستم و می دانم که خودمان؛ ترک های آذربایجان را. نمی توانم بی توجهی به نگرانی ها و افکارمان از طرف مدعیان روشنفکری جوامع ایرانی را نادیده بگیرم. چه طور ممکن است ، افرادی که خودشان را روشنفکر، سیاستمدار، رهبر حزب یا عضو حزب و سازمان های سیاسی، صاحبان اندیشه، معتقدان به حقوق بشر، دل بستگان به دمکراسی، آرزومندان برابری افراد بدون توجه به رنگ، زبان، نژاد ، دین، ایدئولوژی، خواهان آزادی اندیشه، آزادی فکر،آزادی بیان و عقیده، می دانند ، برایشان، مسایل و اندیشه های ترک های آذربایجان، اهمیت ندارد؟
چه طور ممکن است، غم و غصه ما، غم و غصه آنان نباشد؟ آیا رهبران فکری، رهبران سازمان ها، تشکیلات سیاسی ، علمی و صاحبان موقعیت های رسانه ای و تریبون، می توانند چنین بیاندیشند؟ می توانند، به شخصیت های ملت های دیگر حمله کرده و پایشان را از گلیم نقد، بیرون بگذارند؟ افکار و رفتار سیاسی قهرمانان ملت ها را محکوم کنند؟
آیا آنان ایران را به منزله ی "یک کل" می نگرند که از اجزای گوناگون و موزائیک های غیر هم رنگ، غیر هم سطح و غیرهم اندازه، تشکیل شده اند؟ که هیچ کدام - به هیچ دلیل و بهانه ای - بر دیگران برتری ندارند؟ یا " بعضی ها برابرترند"؟
اگر با هم برابریم، چه طور ممکن است که موضوع و مسئله ما ملت های مختلف ایران؛ ترک ها، کردها، ترکمن ها، عرب ها، بلوچ ها و سیستانی ها، لرها و بختیاری ها،گیلکی ها و مازنی ها و ... یا بخشی از آن سرزمین که" ایران" نامیده می شود، موضوع آنان که امتیازهای بسیاری بر دیگر ملت ها دارند، نباشد؟ موضوع و نگرانی های ما، آنان را نگران نکند؟ گرفتاری های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و تمدنی ما، موضوع فکری و دغدغه ذهنی آنان نباشد؟ یا وانمود کنند که چنین ملت هایی در ایران زندگی نمی کنند؟ چنان مسایل و افکار سیاسی و... در میان ملت های ایران وجود ندارند؟ چه طور می توانند، این همه ملت های گوناگون را در ذهن و اندیشه سیاسی خود، نادیده بگیرند؟ حذف شان کنند؟ در چنین حالتی، آیا " ادعایشان" با "مدعایشان" سازگاری خواهد داشت؟
آیا می توانیم باور کنیم ؛ آنانی که اکنون که در حکومت دستی ندارند، در خارج از کشور زندگی می کنند و مدعی حقوق بشر، حقوق برابر و یکسان برای همه ایرانیان هستند، راست می گویند؟ و فردا، همه ی حقوق ما ملت ها را بی کم و کاست، به ما خواهند داد؟ در حالی که امروز قبولمان ندارند و در حد اطلاعیه های سیاسی هم حقوقمان را به رسمیت نمی شناسند؟
آیا ما ملت های مختلف ساکن ایران، تافته های جدا بافته ای هستیم که بی خود سنگ و غم تمامیت ایران را به سینه می زنیم؟ در حالی که آن ها ما را به عنوان شریک و همسایه، به رسمیت نمی شناسند؟
از این زندگی زیر یک سقف" ایران" ، چه منافعی به او می رسد؟ چه منافعی به ما می رسد؟ چرا ما این همه سال، برای تامین منافع او، کشته داده ایم؟ چرا برای منافع او ، سپر دفاعی شده ایم؟ به کدامین منافع مشترک، پیشمرگان او شده ایم؟ وقتی دیگرملت ها در کنار او- و به اندازه او- در این کشور منافعی ندارند، چرا از منافع اودفاع می کنند؟
درد تو که حزب داری، سازمان و تشکیلات داری، برای حکومت بر ملت های ایران ، برنامه و اندیشه ای داری، اصلاح طلب مذهبی هستی، اصلاح طلب غیر مذهبی هستی، در حکومت کنونی یا قبلی شریک بودی یا هستی، در اپوزیسیون قرار داری، درد تو که به منافع ایران می اندیشی، درد تو که به منافع " فارس" می اندیشی، درد تو که نگران تمامیت خاک ایران و تجزیه آن هستی، درد تو که تحصیلات عالی دانشگاهی داری، درد تو که نگران آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی دین، آزادی عقاید سیاسی، آزادی تشکیل احزاب و جمعیت ها، درد تو دمکراسی، درد تو سکولاریسم، درد تو حقوق بشر، درد تو حقوق زنان، درد تو منع شکنجه، درد تو تبیض علیه زنان، درد تو توسعه و پیشرفت ایران(همه یا کل آن) ، درد تو ... دردهایت را خوب بشمار!
آیا من دردهای تو را می دانم؟ این ها دردهای همه ملت هایی است که در ایران زندگی می کنند اما بخش اعظم این ملت ها از نداشتن آن چه که تو آن ها را داری و خیالت راحت است ، در رنجی مضاعف زندگی می کنند و تو به نداشته های آنان بی توجهی!
می دانی که ایران از گذشته ها ی دور" ممالک محروسه" نامیده می شد. ملت ها و کشورها یا " ممالک" مختلفی در آن و در کنار هم زندگی می کردند و می کنند. اما این قاعده ، قانون و برابری ملت ها، از دوره ی پهلوی به بعد، به نفع " فارس" به هم زده شد. "ممالک ایران" را به "مملکت ایران" بدل کردند.
آیا شما حقوق این ملت ها یا ممالک را با هم مساوی می دانید؟ آیا کل ملت های ساکن در ایران، شامل ملت های ترک، فارس، عرب، ترکمن، کرد، لر، بلوچ، بختیاری، گیلکی، مازنی، سیستانی و ... را با حقوق مساوی و برابر ، قبول دارید؟ آیا در 75 – 80 سال گذشته از طرف حکومت ها با همه ی آنان یکسان رفتار شده است؟ آیا به طور یکسان به دین آنان، به زبان آنان، به میراث فرهنگ و تمدن آنان، به آموزش و صنعت آنان، به توسعه و پیشرفت آنان، توجه شده است؟
اگر جوابت" بله " باشد، دروغ می گویی. کجای ایران با تهران، کرج، شیراز، اصفهان، مشهد، کرمان، اراک، یزد و ... قابل مقایسه است؟ آیا در دیگر نقاط ایران هم به اندازه این مراکز، امکانات مالی، بهداشتی، آموزشی، اقتصادی، شغلی، رفاهی، دانشگاهی، تحقیقاتی، و ... وجود دارد؟ آگر جوابت " آری" باشد، دروغ می گویی.
آیا حکومت های ایران در این سال ها، به طور مساوی برای حفظ شاُن و مقام شخصیت های تاریخی، نویسندگان، شعرا، محققان، مبارزان راه آزادی، مردان و زنان سیاست و ... ،سرمایه گذاری کرده اند؟ آیا برای حفظ تاریخ، تمدن، فرهنگ، و ... همه ی ممالک ایران به طور یکسان، سرما یه گذاری می شده و می شود؟ آیا به همان اندازه که به فردوسی، حافظ، سعدی و...احترام می گذارید، بر شخصیت های ترک ، کرد ، سیستانی و بلوچستانی، ترکمن صحرایی، خوزستانی و ... احترام می گذارید؟ اگر جوابت" مثبت" است، دروغ می گویی.
آیا شخصیت های خودت را هم مانند افراد مورد احترام و سرشناس دیگر ملت های غیر فارس ایران، نادیده می گیری؟ لجن مال می کنی؟ چند تن در میان ملت خودت و دیگر ملت های ایران وجود دارند که به زبان و فرهنگ فارسی( نه به زبان و فرهنگ خودش) به اندازه جناب آقای دکتر رضا براهنی خدمت کرده باشند؟ ولی به اندازه او هم مورد بی حرمتی و نمک نشناسی تو قرار گرفته باشد؟ آیا چون او فارس نیست و چون تو نمی اندیشد، مورد خشم تو قرار نگرفته است؟ آیا چون او آذربایجانش را فراموش نکرده، الینه نشده ، سعی نمی کنید تا او را حذف کنید؟
کدام کتاب درسی مدرسه و دانشگاهت را در 75 - 80 سال گذشته، به آموزش وحفظ ( نه گسترش) زبان، فرهنگ و ادبیات، تاریخ و تمدن، آداب و رسوم ملت های ترک، ترکمن، کرد، بلوچ و سیستانی و ... ختصاص داده ای؟ اگر کشور، تاریخ و فرهنگ مشترک داریم، چند صفحه در باره ی این ملت ها و تاریخ شان خوانده ای و خوانده ایم؟
آیا می دانی که در سایه ی حمایت های تو از سیاست های حکومت ها و نظریه پردازان شونیست فارس( نه همه ی فارس های شریف) در این 75 – 80 سال، چند زبان و لهجه در ایران، قتل عام شده اند؟ جامعه ی بشری و ایرانی با از دست دادن آن میراث ها، چه قدر از تجربه ی آن ایرانیان محروم مانده اند؟ چه قدر از اندوخته های بشری و تجربه هایش از میان رفته است؟ می دانی در این سال ها ، چه قدر انسان ها، تحت توهین ها و اهانت های تحقیر آمیز تو قرار گرفته اند؟ آن وقت، تو خودت را با دیگر ملت ها و ممالک ایرانی مساوی می دانی؟ خود را برتر نمی دانی؟ آیا در فکر و اندیشه ات، به آن ها حقوق برابر با خودت می دهی ؟ پس چگونه بر قتل عام های فرهنگی، بر حذف و هضم آن ملت ها یا در فراموشاندنشان از داشته هایشان، می کوشی؟ اگر تو به عنوان فعالی در یکی از عرصه های زندگی جمعی، چنان نمی اندیشی، در مورد این ناجوان مردی ها ی تاریخی که به غیر فارس ها رفته، چگونه ساکت مانده ای؟
طبق آمار ها، از کودتای رضاشاه تا کنون، حدود 150 زبان و لهجه در ایران از بین رفته اند؟ آیا آن زبان ها و لهجه ها حاصل تلاش و تمدن تعداد زیادی از ایرانیان نبود؟ چرا آن زبان ها و آن قتل عام ها را ندیدی؟ چرا نگران نشدی؟ چرا به علت قتل عامشان نیاندیشیدی؟ چرا صدایت در نیامد؟ چرا از مرگشان جلوگیری نکردی؟ آیا در سایه ی سکوت رضایت آمیز تو، فرهنگ ها و تمدن هایی در ایران، در حال هضم و حذف شدن بوسیله ی سیاست های تهاجمی فرهنگی تو نیستند؟
با مشاهده ی این وضعیت، چرا دیگر ملت ها از قلدری سیاسی و فرهنگی تو، از سیاست های تو در حذف و " الینه" کردنشان، از تغییر و دگرگون سازی زبان، تاریخ، تمدن، فرهنگ، دین، از فراموشاندن و تحقیر شخصیت هایشان، نگران نباشند؟ چرا و طبق کدام منطق باید به تو اعتماد کنند؟ چرا و با کدام پشتوانه و دلگرمی و حقوقی که تو به آنان می دهی و داده ای، در زیر یک سقف؛ " ایران" با قدرت و سیستم مرکزی که تو به تنهایی اداره اش می کنی، با تو زندگی کنند؟ تو که درد آنان را حس نمی کنی؟ مسئله ی آنان ، مسئله ی تو نیست!
چرا که زبان خودت را زبان رسمی همه ی ملت های ساکن ایران کرده ای. بدون این که نظر آنان را پرسیده و رضایت شان را به دست آورده باشی؟ در کنار زبان تو، کدام زبان( غیر ازعربی و ارمنی) در مدارس و دانشگاه های تو آموزش داده می شود؟ برای کدام زبان و فرهنگ، از مالیات، ثروت و پول خودشان، "فرهنگستان زبان و ادب ..." تاسیس کرده ای؟ مگر نه این که با پول وثروت های این ملت ها، برای فرهنگ و تهاجم فرهنگی خودت بر زبان، فرهنگ و تمدن های صاحبان آن پول ها ،آن نفت و آن معادن، ده ها مرکز تحقیقاتی و فرهنگستان زبان فارسی به راه انداخته ای؟
در مورد تاریخ تو، صدها و هزاران جلد کتاب درست و نادرست، موجود است. اما آیا در باره ی دیگر ملت های آن سرزمین، کتابی در مدارس و دانشگاه های تو وجود دارد و تدریس می شود؟
از فرهنگ و تمدن های رنگارنگ ملت های ایران، در کنار موزائیک های فرهنگ و تمدنی یک دست تو، چند موزائیک با رنگی غیر از رنگ تورا می توان پیدا کرد؟
به این ترتیب، آیا همه ی ما ملت های ساکن ایران را استعمار نکرده ای تا خودت، فرهنگت و هر چه داشته ای، نداشته ای و تراشیده ای را چاق کنی؟ کدامین احترام را به ما ملت ها با فرهنگ و تمدن های متفاوت ازتو، گذاشته ای تا به دلیل آن، با تو همراه شویم؟ مگر در 75 – 80 سال گذشته، جز استعمار، تحقیر، غارت منابع ، حذف و نادیده گرفتن فرهنگ ، تمدن و قتل عاممان، کاری کرده ای؟ چه کسی به ممالک محروسه ی ایران " خیانت " کرده است؟ تو یا دیگر ملت ها؟ چه کسی قتل عام فرهنگی کرده است؟ تو یا دیگر ملت ها؟ چه کسی بر قتل عام های فرهنگی و تمدنی دیگر ملت ها چشم سکوت بسته است؟ تو یا دیگر ملت ها؟ آیا هنوز خیانت ها و جنایت های تو به ایران و ملت های ایرانی مانند ترک، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن، گیلکی، مازنی و ... و سنی، یهودی، بهایی و ... ادامه ندارد؟
آیا تنها راه نجات ما ملت های بدون حقوق اولیه انسانی و اجتماعی در ایران ، آن نیست که در غربت ، پالمان های ملی ملت هایمان را تشکیل دهیم؟ ابتدا فعالان سیاسی داخل ملت هایمان را با هم متحد کرده و در زیر یک چتر پر از رنگ های سیاسی و ملی، جمع کنیم. آنگاه، پارلمان هایمان، دست دوستی به هم داده و برای آینده ی ایران، نوع حکومت و سیستم سیاسی آن، برنامه ریزی کنند؟ نه تنها با هم بلکه با دیگر ملت ها، دولت ها، پارلمان ها و سازمان های بین المللی، در رابطه با آینده ی ایران، مذاکره کنند؟ آیا این سیستم سیاسی نمی تواند گذر جامعه ها ی ما و ایران به دمکراسی، قانون و حقوق بشر را تسریع و آسان کند؟ آیا نمی تواند جلو بسیاری از هزینه ها را بگیرد یا کاهش دهد؟ آیا نمی تواند، به بازپس گیری حقوق از دست رفته یمان در این همه سال ها - بیش از تنهایی ها - یاری کند؟ چرا! می تواند. به شرطی که ما ملت ها اراده کنیم. دور هم جمع شویم.
اول مارچ2007
چه كسانی اقوام ايرانی را به شورش و تجزيهطلبی سوق میدهند؟
مقاله زیر در آذر 1382 نوشته و منتشر شده است اما با توجه به اهمیت موضوع، ان را دوباره منتشر می کنیم تا شاید مورد توجه آدم های غافل از حقیقت قرار گیرد.
چه كسانی اقوام ايرانی را به شورش و تجزيهطلبی سوق میدهند؟
چه كسانی اقوام ايرانی را به شورش و تجزيهطلبی سوق میدهند؟
انصافعلی هدايت
روزنامه نگار آزاد و مستقل
سه شنبه ۲۵ آذر۱۳۸۲
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!من انصافعلی هدايت؛ روزنامهنگار آزاد و مستقل هستم كه در آذربايجان _ تبريز زندگی و كار
میكنم. من آذری اصيل از خطه بابك خرمدينم. از حقيقت گويی باكی ندارم. اما اعتراف میكنم كه به عنوان يك روزنامهنگار آزاد به آذربايجان، به وطنم و برادران، خواهران، هم خونیها، هم تاريخیها، هم فرهنگیها، هم زبانیها، هم دينیها، هم مذهبیها و هم دردهايم “خيانت” كردهام. من خود را در پشت سد “مستقل بودن حرفهای” پنهان كرده بودم. من خود را در پشت ديوار “عدم موضعگيری سياسی” مخفی كرده بودم. من خودم را در ميان اخبار ريز، گم كرده بودم و نمیخواستم آنها را ببينم. من به گفته مرحوم دكتر علی شريعتی “الينه” شده بودم و داغ دل بزرگ ملت و درد دايمی همسايههايم، هم خونهايم را نمیديدم…میديدم. اما خودم را فريب میدادم. من هم مثل شما (اميدوارم اين داوری من خطا باشد و اگر به خطا متهمتان كردهام، عذر میخواهم) و بعضی همكارانتان، آنها را متهم میكردم و با همين توهم و اتهام ساختگی، آنان را از حقوق خودشان محروم میكردم و لايق حق و حقوق قانونی خودشان نمیدانستم.آقای رئيس جمهور! من هم مثل شما بودم. من از موضع يك روزنامهنگار هر چه را كه میديدم، منتقل نمیكردم. تحليلهای اتهام آلود رسمی، حكومتی و آموزشی در مدارس و دانشگاهها، به من اجازه نمیداد تا همه حقيقت را بدانم و بگويم. تنها به من اجازه میداد تا بخش ريز و حاشيهای حقيقت اين منطقه را ديده و بگويم.آقای رئيس جمهور! بايد از سيد ابراهيم نبوی و سريال اعترافات او، تشكر كنم. او راست میگويد كه چشمان من به هنگام اعترافاتم، باز كردند و من بخشی از حقيقت را با مشت و لگدهای آنان (لباس شخصیها) دريافتم.من هم مثل حضرت عالی، عقايد ايده آل و خوبی برای هموطنانم داشتم. رفاه، سعادت، آزادی، برابری همه در مقابل قانون، امنيت برای همه از جمله مخالفانم و… را میخواستم. من هم مثل شما، يكپارچگی ايران را در سر میپروراندم و نمیديدم و نمیخواهم ببينم كه اين خاك، تجزيه و تقسيم شود. اما همين آرزوها و خواستهای شيرينم، مرا تسليم تحليلهای توطئه آلود، اطرافيان و دوستانم كرده بود. همين خواستهای انسانی، به من هم مثل شما، اجازه نمیداد تا همه مسائل را ببينم. تنها میتوانستم، از دريچه چشم ماموران اطلاعاتی امنيتی، به مسائل كشور _ آذربايجان نگاه كنم. در نتيجه، آزادی، امنيت، برابری در مقابل قانون، احترام به خواست عمومی و فرهنگ اين منطقه و… را قربانی آن خواستهای عمومی مردم میكردم و آنها را نا ديده میگرفتم تا متهم به طرفداری و پخش اخبار “سياسی”، “قومی” و “تجزيهطلبانه” نشوم.نمیخواستم خيانت كنم. اما متاسفانه با ناديده گرفتن تنه بزرگ و عظيم حقيقت و با پرداختن به چند برگ و شاخه، خيانت كردم.
ملت ايران! مردم آذربايجان! اقوام ايرانی!من به عنوان يك خبرنگار آزاد، شرمندهام. پشيمانم. آيا مرا عفو میكنيد؟…ملت ايران! مردم آذربايجان! اقوام ايرانی! سياستمداران و فعالان سياسی! آقايان و خانمهايی كه به سرنوشت ايران میانديشيد! من به شرح زير اعتراف میكنم و كوتاهی در انجام وظيفهام را میپذيرم:من به عنوان يك خبرنگار، بارها و بارها ديدهام كه تعداد زيادی از دانشجويان ايران زمين با وابستگی قومی و خونی به آذربايجان، از دانشگاهها، طومارها و نامههايی به سران ايران نوشتند و از وضع اسف بار قوم، نژاد و همخونیهای خود به آنان گله كردند. من خبر اين خواستهای عمومی فرزندان دانشجوی شما را ناديده گرفتم و با زدن مهر “تجزيهطلب” يا “بچههای افراطی” به آنان و رفتارشان، خبر اعتراض و موارد اعتراضشان را به رسانههای عمومی مخابره نكردم. تازه، اگر هم خبر را ارسال میكردم، راديوها، تلويزيونها، خبرگزاریها، روزنامههای اصلاح طلب و محافظه كار، آنها را چاپ میكردند؟به طور حتم، چاپ نمیكردند. چرا؟ چون، وقتی كه من هم خون آنان باشم و به درد آنان توجه نكنم و آنان را به تجزيه طلبی و راديكاليسم، متهم كنم، آيا رسانههای دولتی و وابسته به قدرت و حاكميت كه خود، يكی از اركان رسمی ترويج ذهنيت “تجزيه طلبی” برای فرزندان اين ملت هستند، مرا متهم به طرفداری از تجزيه طلبان، نمیكردند؟ آيا اخبارم را پخش يا منتشر میكردند؟اعتراف میكنم كه نه تنها به طومارهای دانشجويان توجه نكردم، بلكه به عكس العمل و رفتار رئس جمهور، رهبر، رئيس مجلس، نمايندگان مجلس، رئيس قوه قضائيه هم توجه نمیكردم و پاسخگو نبودن حاكمان و سياستمداران را طبيعی فرض میكردم. باورم شده بود كه اين دانشجويان حق ندارند، “خواستی” و آرزويی (هر چند قانونی) داشته باشند. آيا شما هم مثل من نيستيد؟من هيچ وقت در پی آن نبودم كه سران كشور ايران، چه پاسخی به خواستهای منطقی يا غير منطقی، قانونی يا غير قانونی، تجزيه طلبانه يا وحدت طلبانه دانشجويان دادند. آيا سران كشور، آنان را بخشی از مردم ايران تصور كرده و به آنان جواب (مثبت يا منفی) دادهاند؟ من نمیدانم.اعتراف میكنم و آمادهام تا در هر دادگاهی، محاكمه شوم؛ در طول 24 سال گذشته، روز، هفته، ماه، فصل و سالی نبوده است كه از اقوام ترك، عرب، بلوچ، كرد، لر، شمالی و… دستگير و زندانی نشده باشند. اتهام اين بخت برگشتههای سياسی، آن بود كه مثل من “الينه” نشده بودند و درد خود و همشهریهايشان را میديدند و موضعگيری میكردند و خواستار پاسخگويی حكومت، بودند.من اخبار مربوط به اين زندانيان را در پرونده “تجزيهطلب” میگذاشتم و از پايمال شدن حقوق قانونی آنان، به عنوان شهروندان عادی هم، خبری نمیدادم و در حد توان خود، از حقوق آنان، دفاع نمیكردم. در حقيقت، من هم مثل اغلب سران حكومت، به آنان حقی قايل نبودم. گرچه “زنده باد مخالف من” میگفتم اما آنان را در حد “مخالف” هم نمیديدم كه حقی دارند. اين در حالی بود كه حتی اگر آنان، وابسته به بيگانه، تجزيهطلب و خائن هم بودند، حق داشتند از حمايتهای قانونی قانون ايران، بهرهمند شوند. حق داشتند تا از توجه محافل سياسی، احزاب، گروهها، انجمنها و جمعيتها برخوردار باشند. حق داشتند، با توجه به دلايل و مدارك مستدل، محاكمه شوند.اين در حالی بود كه آنان را به پای ميز محاكمه میبردند. در حالی كه هيچ مدركی جز اعترافاتشان، نبود. اعترافاتی كه بعد از تحمل چند ماه شكنجه و تحمل زندان انفرادی(!) از آنان گرفته شده بود و من به عنوان خبرنگار، قاضی و بازجويان را در هر گونه رفتار فراقانونی و غير قانونی(!) با آنان، محق میدانستم و به قاضی و بازجويان حق میدادم تا به آنان “حد” (!) جاری كنند تا از آنان اعتراف بگيرند.اعتراف میكنم كه اگر در تهران، يك فعال سياسی سرفه میكرد، به آن عكس العمل نشان میدادم. زاويه اخبار را به آن و عكس العملهای سران كشور و سران سه قوه، زوم میكردم اما اگر يك و حتی دهها تبريزی، اردبيلی، اروميهای، سنندجی، بانهای، كرمانشاهی، آبادانی، اهوازی، بندر عباسی، زاهدانی و… ماهها در زندان انفرادی میماندند، اگر ماهها با خانوادههايشان ملاقاتی نداشتند، اگر خانوادهاش، ماهها به دنبال سرنخی از محل بازداشت و سلامتی آنان بودند، اگر پدر، مادر، همسر و بچههايشان از اين اداره به آن اداره میرفتند تا شايد خبری از زنده بودن عزيزشان بيابند و مايوسانه بر میگشتند و… برای من مهم نبود. مگر آنها هم انسان بودند و هستند كه من به حقوق آنان و خانوادههايشان توجه كنم؟حق هميشه با ماموران اطلاعاتی _ امنيتی، بازجويان و قضات بود و است كه پوست از كله “تجزيه طلبان” زبان دراز (!) بكنند. نبايد به آنان رحم كرد! اصلا نبايد برای دستگيری، بازداشت، زندانی كردن، بازجويی و محاكمه آنان، به قانون عادی كشور توجه كرد. قانون در خدمت كسانی است كه “تجزيه طلب” نيستند و اين مهر به پيشانی آنان، نخورده است. اين مهر تنها به پيشانی كسانی چون من نمیخورد كه درد خودم و همسايههايم را نمیبينم و اعتراض هم نمیكنم. بلكه از اينان كه حق قانونی خود را میخواهند، شاكی هم هستم.اعتراف میكنم: هر كس كه در ميان قوم من سر و گردنی از ديگران بلند بود، چهره سياسی، انديشمند، فرهنگی، ادبی، دانشگاهی، محقق و… بود و انديشه تهرانيان را نشخوار نمیكرد، من آنان را آدم حساب نمیكردم. مگر میشود، آدم سياسی، انديشهورز، فرهنگی، دانشگاهی و محقق بود اما چيزی جز انديشههای رسمی و غير رسمی تهراننشينان به زبان آورد؟ اين از كفر بدتر است! اين تجزيه طلبی! است. كفر با شهادتين از ميان میرود اما استقلال در انديشهورزی! نه! هرگز! مگر ممكن است؟من اعتراف میكنم كه به علمای دين و مراجعی كه از اقوام ايرانی، بويژه آذربايجانی بودند، توجهی نكردم. آنان را مستوجب زندان، شكنجه، آبرو ريزی و اعدام میدانستم. چرا؟ چون، آذربايجانی، كرد، عرب، و… بودند. كدام قومی، يكی از بزرگترين مراجع دينی خود را بدون حمايت، به دست يك روحانی كوچك میدهد تا او را محاكمه كنند؟ متاسفانه، من اين كار را كرده ام!آيا آيتالله شريعتمداری نقش كمی در انقلاب اسلامی داشت؟ آيا اگر حمايتهای او از آيتالله خمينی نبود و مردم را به انقلاب و حمايت از آيت الله خمينی دعوت نمیكرد، مسير انقلاب، همانی بود كه بود؟آفرين به قوم فارس! كه از آيت الله منتظری حمايت كرد. او را تنها نگذاشت. مگر فرق آيتالله منتظری با آيت الله شريعتمداری چه بود؟ جز آن كه آيت الله منتظری ولايت مطلقه فقيه را 15 سال ديرتر از آيت الله شريعتمداری مردود دانست؟ آيا جز آن بود كه آيتالله شريعتمداری به برخی از اصول قانون اساسی معترض بود؟ و میخواست دين از سياست جدا باشد؟ و نهاد روحانيت در حكومت، شريك نباشد؟من به عنوان خبرنگار و شما به هر عنوانی، برای اعاده حيثيت آن مرجع عظمای شيعه آذربايجانی و كسانی كه به دست مقلدان خود آن مرجع (قاضیهای دادگاه انقلاب و ويژه روحانيت) اعدام شدند، خلع لباس شدند، چه كرديد و چه كرديم؟برای من به عنوان خبرنگار، هيچ وقت مهم نبود كه چرا روحانيان طرفدار آيت الله شريعتمداری خلع لباس و خانهنشين شدند؟ چرا مساجد آنان را از دستشان گرفتند و روحانيان وابسته به حكومت را به جای آنان گذاشتند؟ روحانيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامی كه فقط عقايد حكومتيان مركزنشين را تكرار میكنند.
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!راستی! جرم اين روحانيان (طرفداران آيتالله شريعتمداری) جز طرفداری از انديشه، چه بود؟ آيا به جرم انديشهورزی و تسليم نشدن به انديشه رسمی تهران نشينها، بايد خلع لباس شد؟ بايد در مسجد نماز نخواند؟ مگر شما در مورد اصل 110 قانون اساسی و اختيارات رهبری، انتقادی نداريد؟ مگر شما و ما بعد 24 سال به نقطهای كه مرحوم آيت الله شريعتمداری فرموده بودند، نرسيده ايم؟من اعتراف میكنم كه هيچ گاه، دنبال دفاع از روحانيان قوم خودم نبودم. مگر میشد، باشم؟ مگر نديديم با چه صحنهسازيها، هواداران ساده آن مرحوم را دستگير كرده و با كوتاهترين محاكمه تاريخ انقلاب، اعدام كردند؟من نمیدانم كه چه تعداد روحانی هوادار عقيده آن مرجع بزرگوار، خلع لباس شده و خانه نشين شدهاند؟ اما میدانم كه هر سال، چند ماه مانده به سالروز فوت آن مرحوم، روحانيان با لباس و بی لباس، به ساختمانهايی فرا خوانده میشوند. تهديد میشوند. اولتيماتوم دريافت میكنند و در بعضی موارد، بازداشت میشوند تا آن مقطع، سپری شود.من نمیخواستم اينها را ببينم و نديدهام. برای همين هم، اطلاعات چندانی از آنان ندارم اما آيا مايل هستيد از لحظه لحظههای روحانيان درباری - حكومتی، عقايد و رفتارشان خبر تقديم كنم؟ خريدار هم دارد! آيا عصبانی نشدهايد؟ آيا به خاطر نوشتن همين چند جمله در مورد آيت الله شريعتمداری، بازداشت و زندانی نخواهم شد؟ باور بفرماييد كه من هيچ وقت مقلد او نبودهام. اكنون هم به هيچ روحانی، مقلد نيستم. مسلمان بدون تقليدم.(اين هم برای تبرئهی خودم و اخذ اماننامه!)
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!اعتراف میكنم: اعتراف میكنم كه كه جز در چند مورد، به خواست عموم اقوام ايرانی، به ويژه آذربايجانیها توجه نكردهام كه هميشه خواستار اجرای اصول قانون اساسی از جمله اصول 15 و 19 آن، بودهاند. آنان، بارها و بارها نامهها و طومارها امضا كرده و به حضور شما؛ رياست محترم جمهوری اسلامی ايران ارسال كرده و “عاجزانه” از شما خواستار اجرای قانون اساسی شدهاند. اما من در مورد صدها نامه و طوماری كه به شما و رئيس جمهوران قبل از شما نوشته شده، خبری ندارم.راستی! تجزيه طلب، كيست؟ هر كس كه خواستار اجرای قانون اساسی باشد، تجزيهطلب است؟ هر كس كه بدون توطئه، نيرنگ و بده و بستان سياسی از سران اين مملكت بخواهد تا قانون اساسی را اجرا كرده و به او هم اجازه دهند تا “در كنار زبان فارسی (رسمی) به زبان تركی، كردی، عربی و… درس بخواند و بنويسد”، تجزيه طلب است؟در اين صورت، آيا تجزيه طلبتر از قانونگذار، كسی است كه اين حق طبيعی را به حق قانونی هم تبديل كرده است؟ من نمیدانم. اما آيا شما میدانيد كه چه تعداد از جوانان آذری، كرد، لر، عرب، بلوچ و… به خاطر همين خواسته، در زندان هستند؟آيا شما میدانيد، چه تعداد از جوانان ايران زمين، به خاطر همين خواسته، تجزيه طلب شمرده شده و بدون هيچ سند و مدركی، محاكمه و به زندان و يا اعدام محكوم شدهاند؟ راستی! فرموديد كه يك زندانی مطبوعاتی در زندانها، است و اصلاح فرموديد كه به “ليگابو” گفتهايد كه 26 زندانی مطبوعاتی داريم. آيا میدانيد به خاطر اين خواسته، چه تعداد از جوانان و انديشمندان اقوام ايرانی در زندانها میپوسند؟ يا در گذشته پوسيدهاند؟ چه تعدادی هم اعدام شدهاند؟من هيچ وقت اين را خبر نكردم كه دولت شما با گذشت حدود 6 سال از رياست جمهوری حضرت عالی، به وزارت آموزش و پرورش، به وزارت آموزش و فناوری، به وزارت آموزش پزشكی و…، به وزارت كار و امور اجتماعی، به وزارت كشور و… ماموريت داده باشد تا مواد مربوط به آموزش زبان هر قومی را در آن منطقه، گرد آورده و به كتاب آموزشی تبديل كنند.آيا اين خواسته جوانان آذربايجان، كردستان، سيستان و بلوچستان، لرستان، خوزستان و… از نظر شما قانونی است؟ اگر قانونی است، چرا به آن توجهی نفرمودهايد؟ حال كه پس از گذشت 24 - 25 سال از انقلاب، به اين خواسته توجهی نشده، اين اقوام چگونه میتوانند از حكومتيان خواستار اجرای قانون اساسی باشند؟آيا میدانيد كه چه طور جوانان اقوام ايران را به تفكر تجزيهطلبی سوق میدهند؟ جوانان اين اقوام فكر میكنند، تهرانيان و حكومتيان، آنان را جزو ايرانی و سرزمينشان را جزو ايران، حساب نمیكنند. با آنان چنان رفتار میشود كه اعراب مهاجم، با ايرانيان رفتار میكردند.تجزيه طلب ناميده میشوند. اجازه ندارند در مدارسشان به زبان قومی خود هم آموزش ببينند. تاريخ آنان، در كتابهای درسی كنونی ايران، جايگاهی ندارد. در كدام كتاب درسی از آذربايجان، از كردستان، لرستان، بلوچستان و… به نيكی ياد شده است؟ موسيقی و رقص آنان چه جايگاهی در دانشگاهها دارد؟ لباسشان، آداب و رسومشان، شعر و ادبياتشان در كدامين جايگاه قرار دارد؟كدام سمينار علمی و رسمی در مورد مسائل اين مناطق و مردم آنها بر پا شده است؟ چند طرح تحقيقاتی مربوط به اين اقوام در دست اجرا است؟ چه تعداد از مردم آن مناطق، به علت نبودن كار، مهاجرت كردهاند و میكنند؟ چه تعداد به قاچاق مشغولند؟ چه ميزان از سرمايه ايران، در آن مناطق، سرمايه گذاری شده و میشود؟میدانيم: متوسط نرخ رسمی بيكاری در كشور حدود 12 درصد گزارش شده است اما در تبريز 6% است. اما اگر آمار مهاجران از اين منطقه را به آن بيفزاييم، نرخ بيكاری آذربايجان شرقی، از 16 % هم تجاوز میكند. تازه اين مربوط به يكی از صنعتیترين شهرهای ايران و اقوام ايرانی است. آيا میدانيد كه نرخ بيكاری در استانهای اردبيل، آذربايجان غربی، زنجان، كردستان، كرمانشاه، خوزستان، بلوچستان و… چه ميزان گزارش شده است؟ از ارقام واقعی بيكاری (غير رسمی و غير اداری) چه خبر؟
آقای رئيس جمهور! آدم بيكار، بلوچ، كرد و عرب ايرانی، نان شب خانواده خود را از چه راهی بدست آورد؟ با كدام كار؟ آيا راهی جز قاچاق از تركيه، عراق و كشورهای عرب، برای آنان سراغ داريد؟ تا كنون چه تعداد از اين مردان به دنبال نان را با نام قاچاقچی دستگير و زندانی كردهاند؟ آيا از آمار فروش دختران كرد، عرب، بندر عباسی و… به ثروتمندان كشورهای همسايه، خبر داريد؟ آيا میدانيد؛ چرا خانوادههای آن دختران، جگر گوشههايشان را به يكی دو ميليون تومان میفروشند؟ آيا میدانيد ماهانه چه تعداد از فرزندان اين اقوام ايرانی، به هنگام كار (قاچاق) به دست ماموران مرزی كشته میشوند؟ اما در همان حال، ميلياردها دلار كالای قاچاق از طريق حكومتيان، سازمانها و نهادهای حكومتی، به كشور وارد میشود؟ آيا مجموع كالای قاچاق شده به وسيله اين بيكاران، به اندازه بار يكی دو كشتی پهلو گرفته در اسكلههای غير مجاز است؟من اعتراف میكنم كه اينها را نديدهام. درباره اين موضوعها، خبری ننوشتهام. من هم مثل حضرت عالی، تسليم تحليلهای رسمی شده و چشمانم را بر واقعيتهای جامعهام بستهام.
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!چه راهی برای جوانانی مانده است كه خواستار اجرای قانون هستند، اما تجزيه طلب ناميده میشوند. خواستار توجه به آموزش رسمی تاريخ، زبان، موسيقی، رقص (فرهنگ و تمدن) مربوط به قوم خود هستند اما تجزيه طلب، خوانده میشوند. كار میخواهند، تجزيه طلب ناميده میشوند. به كشورهای خارجی سفر میكنند، تجزيه طلب خوانده میشوند. به حوادث تاريخی قوم خود توجه میكنند، تجزيه طلب ناميده میشوند. از شخصيتهای سياسی، دينی و تاريخی خود دفاع میكنند يا از آنان قدر دانی میكنند، تجزيه طلب ناميده میشوند.راستی! میدانيد كه احترام به بابك خرمدين، در رديف اتهامات تجزيه طلبانه است؟ میدانيد كه مردم آذربايجان حق ندارند از بابك خرمدين خود، تجليل كنند؟ حق ندارند، هر سال، چند روز در كوه، دشت و جنگلهای قلعه بابك، اجتماع بكنند و ياد و خاطره آن قهرمان آذری را گرامی بدارند؟ راستی آيا بابك خرمدين به ايران و ايرانی خيانت كرده است كه مستوجب اين نوع برخورد با فرزندان و همخونیهای وی شده است؟ در كدام كتاب درسی در مورد وی مطلبی چاپ شده است؟ آيا او جزو ايرانيان و آذربايجانش جزو ايران نيست؟ آيا تاكنون از تحليل گران و مقامهايی كه هزاران زن، مرد و جوان آذربايجانی را كه در قلعه بابك اجتماع میكنند، تجزيه طلب و پان تركيست ناميدهاند، پرسيدهايد كه علت تجزيه طلبی آنان چيست؟ آنان چه میخواهند كه تجزيه طلب شدهاند؟
آقای رئيس جمهور! آيا در چند سال گذشته يك مامور اطلاعات يا پليس، استاندار، فرماندار، بخشدار يا يك هم وطن “كليبری” از رفتار دهها هزار آذری كه برای گرامی داشت ياد و خاطره بابك خرمدين در قلعه بابك گرد هم آمدهاند، شكايت كردهاند؟ آيا از دماغ زن و مردی يا ماموری، خون آمده است؟ آيا سخنی گفته شده كه به معنای تجزيه طلبی باشد؟پس چرا راهها را به روی مردم میبندند و اجازه نمیدهند، به قلعه بابك بروند؟ چرا آنان را مثل قاچاقچی مواد مخدر، بازرسی بدنی میكنند؟ چرا آنان را برای ساعتها در “ايست _ بازرسی”های متعدد بين راه، در صف نگه میدارند؟ چرا صدها جوان را روزها قبل از سالروز تولد بابك خرمدين به سازمانها و نهادهای امنيتی و انتظامی فرا میخوانند و از آنان تعهد میگيرند كه به قلعه بابك نروند؟ چرا دهها نفر را در راه قلعه بابك يا اطراف آن دستگير، زندانی و محاكمه میكنند. البته میبينيم كه ككتان هم نمیگزد كه گاهی محاكمهها چندين سال طول میكشند. جوانان آذربايجانی كه از همه گوشههای ايران در آن جا گرد هم میآيند، هم از نظر دينی مورد تهمت قرار میگيرند وهم به آنان، پليس و ماموران دولت شما، بی احترامی میكنند. آلات و ادوات موسيقی آنان را ضبط و نگه ميدارند. آنان را تهديد میكنند. من حاضرم يكی از ماموران نيروی انتظامی كليبر را به شما نشان دهم (هر سال در آن روزها، در لباس شخصی، مسافر كشی میكند) كه به مسافران توهين میكند. كسانی راكه به آن جا آمدهاند… مینامد كه به خاطر تجزيه طلبی و به بهانه بابك، در قلعه، جمع شده اند؟من اعتراف میكنم كه 21 آذر 1324 و 1325 جزو تاريخ آذربايجان است. چه شما آن را از تاريخ ايران، بداند يا ندانيد. در آن سال، خدماتی به آذربايجان داده شده كه مشابه آنها، در آن فرصت اندك، انگشت شمار هم نيست. نوعی حكومت منطقهای تشكيل شد كه مثال زدنی است و شيوه جديدی از مديريت و مملكت داری را به ايران آورد. میدانيم كه رهبران آن حركت، معصوم نبودند. من نمیگويم كه خطايی نداشتهاند اما آيا آنان، آذربايجان را به عنوان دولت مستقل، به كشورهای خارجی و سازمانهای بين المللی معرفی كردند؟ آيا از آذربايجان با نام كشوری مستقل نام بردند؟ آنان كدامين خيانت غير قابل چشم پوشی را انجام دادهاند كه اكنون پليس دولت شما، اجازه نمیدهد، جوانان علاقهمند به او، در شبستر، در پارك مشروطه، در گورستان اماميه، در گورستان طوبی، در پارك باغ گلستان، اجتماع بكنند؟ چرا كارگزارانتان، به مردم اجازه نمیدهند، در جايی اجتماع كنند؟ چرا هر سال، پليس و لباس شخصیهايش، ناامنی ايجاد میكنند؟ جوانان را میزنند. دستگير میكنند. در كلانتریها يا اداره مبارزه با مواد مخدر يا در اداره اطلاعات پليس، بازجويی میكنند؟ برای آزادی آنانی كه حتی يك كلمه بر خلاف جمهوری اسلامی و رهبران آن سخنی نگفته اند، وثيقه میگيرند؟ آنان را برای محاكمه به دادگاه انقلاب تحويل میدهند؟من اعتراف میكنم كه برای دادن اين گونه خبرها، ترسو هستم و بودم. به جان خود بيمناكم كه لباس شخصیهای پليس، بزنند و اين بار، بكشندم.در 21 آذر (چند روز پيش) به گورستان اماميه تبريز رفتم تا از نزديك شاهد اجتماع و روند جريان حضور جوانان علاقه مند به شخصيتهای تاريخی آذربايجان، باشم. هنوز از تاكسی پياده نشده بودم كه خود را در ميان دهها پليس و لباس شخصی يافتم كه به زنان و مردان اجازه نمیدادند تا وارد گورستان اماميه شوند. تعدادی از جوانان را زده بودند كه هنوز علائم آن كتك كاری، بر روی بدن تعدادی از جوانان، ديده میشود.طبق گزارشهای نه چندان موثق، پليس و لباس شخصیهايش حدود 80 جوان را كه 5 تن از آنان، دختر بودند، دستگير كردند. اغلب آنان را در همان شب، با اخذ وثيقه يا ضامن، آزاد كردند. آيا میدانيد كه نجفی، پسر بچه 5 ساله هم بازداشت پليس را تجربه كرد و چند ساعت را در بازداشت به سر برد؟ راستش را بخواهيد، من از ترس جوان مرگ شدن، فرار را برقرار ترجيح دادم.میدانيد كه مردم آذربايجان در هيچ مقطع تاريخی، به ايران خيانت نكرده است. چه آن زمانی كه قدرت داشت و میتوانست. چه آن زمانی كه در اشغال بود. آيا گرامی داشت ياد ستار خان و باقر خان (به هر بهانهای) تجزيهطلبی است كه هر كس در روز موعد بر سر مزار باقرخان بيايد، مورد ضرب و شتم قرار میگيرد و زندانی میشود؟ آيا به شما گزارش دادهاند كه چه تعداد از جوانان آذربايجانی را در سالروز مشروطه و همزمان با سمينار دولتی گرامی داشت سالروز مشروطه، در اطراف قبر سالار ملی ايران در تبريز، زده و بازداشت كردهاند؟آيا ستار خان و باقر خان، مشروطه را دوباره زنده كرده و به ايرانيان هديه نكردند؟ آيا نمیتوانستند، حكومتی مستقل تشكيل داده و از آزادی و قانون برای همه ايران و ايرانيان، چشم پوشی كنند؟ حال چرا و به چه اتهامی، هر كس را كه نام و ياد او را زنده نگه میدارد، پان تركيسم و تجزيهطلب مینامند؟ آيا در 4 – 5 سال اخير كه قانون خواهی و حق خواهی آذربايجان و آذربايجانی، به اين شكل تبلور كرده، يكی از ماموران شما زخمی شده يا فحشی شنيده كه انتقام آن را از مردم تبريز و آذربايجان میگيرند؟ يا پاداش خدمت پدرانشان را بدين گونه به آنان پس میدهيد؟
ملت شريف ايران! آقای رئيس جمهور!من اعتراف میكنم كه تا كنون به اين مسائل نپرداختهام. در حالی كه طبق اصول حرفه و شغلم، اينها، اخبار بسيار مهمی بودهاند و هستند. مگر میتوانم؟ اگر اين بار هم، كمی ابرام میكردم تا به شغل خود بپردازم، كشته میشدم. شك ندارم كه كشته میشدم. هنوز محاكمه كسانی كه من به شما از دست و رفتار حيوانيشان، شكايت كردهام، آغاز نشده است و آنها از من و كارم بسيار دلگير هستند. همچون مار زخم خوردهای كه به دنبال فرصت میگردند. راستی، از سرانجام شكايت من چه خبر؟می بينيم كه لباس شخصیها هيچ كم نياوردهاند. يا شما دستوری صادر نفرموده ايد يا آنان به دستور دولت شما، تره خورد نكردهاند. راستی! شما بفرماييد، تكليف ما اقوام ايرانی، با پليس شما چيست؟ چه كنيم؟ به كجا و به چه كسی شكايت بريم؟ چرا پليس دولت شما، ما را انسان نمیشمارد؟ نه تنها پليس شما از حقوق، جان، مال و ناموس ما دفاع نمیكند بلكه خود، سر دسته گروه پايمال كنندگان حقوق ما شده است؟
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!از قديم گفته اند: “مرگ خوب است اما برای همسايه! ” شما، انديشهورزان و فعالان سياسی هم مرگ را برای ما و زندگی، رفاه و امنيت را برای خود میخواهيد. آيا مرگ ما پيرامونيان، كادويی از مركز است؟ من تا كنون در مورد فشار زجرآور بر قوم آذربايجان و خفقانی كه بر آنان حاكم است، چيزی ننوشتهام. دردها و رنجهای آذربايجان را از طريق رسانهها، با اين ملت ايران در ميان نگذاشتهام. آنان را با دردمان آشنا نكردهام. دنيا و شما هم ما را فراموش كردهايد. گويا كه هيچ وقت، نبودهايم. يا اگر بودهايم، در بهشت و امنيت، میزيستهايم كه صدايمان در نيامده است.من خطا كردهام. میدانم اما آيا شما پی بردهايد كه دولت شما و كارگزارانتان، با نام شما با اين اقوام چه كردهاند و چه میكنند؟ آيا تاكنون فرصت كردهايد تا از وزير محترم كشور و همكار من در روزنامه سلام، سوال بفرماييد؛ به چه تعداد درخواست تشكيل حزب در ميان تركها، كردها، بلوچها، عربها، لرها و… مجوز دادهاند؟شما میدانيد كه دهها حزب سياسی در تهران تشكيل شده و در استانهای كشور شعبه داير كرده است. اما چه تعداد از مردم اين مناطق از آنها استقبال كردهاند؟ نمیدانم به شما گزارش داده اند يا نه كه چه تعداد از فعالان سياسی اين مناطق با مراجعه به بخشداریها، فرمانداریها و استانداریها، خواستار تشكيل احزاب محلی، بر اساس قوانين و چارچوبهای قانونی جمهوری اسلامی ايران شدهاند. اما تا كنون نتيجهای عايد آنان نشده است.شما در جريان هستيد كه هر قومی و استانی مسائل خاص خود را دارد و مردم آن هم مثل بقيه مردم سراسر كشور، حق دارند، دارای احزاب بومی با گرايشهای بومی باشد. آيا اجازه میدهيد، كردها، بلوچها، عربها و… سنی هم، احزاب ويژه خود را داشته باشند تا اهداف بومی و منطقهای خود را پيگيری كنند؟ میدانيم كه يكی از اهداف اقوام ايرانی، تدريس زبان قومی در مدارس است. همچنين آنان میخواهند، معلمان مدارس را از ميان قوم خود برگزينند. اين در حالی است كه اغلب معلمان مناطق سنی نشين، شيعه هستند و به جای آموزش اصول و عقايد سنی، به آنان عقايد شيعه را میآموزند.اين در حالی است كه به اقليتهای بسيار اندك دينی كه البته حقشان هم هست، نظير ارامنه، يهوديان و زرتشتيان، اجازه داده میشود تا در مدارس ويژه خود تحصيل كنند. معلمان، هم زبان و هم دين خود را داشته باشند و در كنار زبان فارسی، به زبان خود هم آموزش ببينند. اين در حالی است كه كل ارامنه يا يهوديان يا زرتشتیهای كشورمان كمتر از 100 هزار نفر هستند. اما دولت شما در اين راستا، چه امكاناتی برای اقوام ايرانی ترك، كرد، لر، بلوچ و عرب داده است؟ راستی منشاء اين تبعيض چيست؟ فشارهای جهاني؟! آيا اين اقوام هم بايد دست به دامان دادگاهها و سازمانهای بين المللی شوند تا حقوق خودشان را به آنان بدهند؟ و به شخصيت فردی، اجتماعی، قومی و دينی آنان، احترام گذاشته شود؟آيا شما سراغ داريد كه احزاب تهرانی از مسايل اقوام ايرانی و حقوق آنان حمايت كرده باشند. يا برنامهای برای توسعه آن مناطق ارائه بدهند (اگر چه برای تهران هم نداده اند)، آيا از زندانيان سياسی، غير سياسی، مذهبی و از كشته شدگان اقوام ايرانی، حمايت كرده اند؟ آيا از نحوه برگزاری دادگاهها برای محاكمه متهمان قومی، انتقاد كرده اند؟…
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!در چند سال گذشته، نيروهای انتظامی- امنيتی، مجال هيچ گونه حركت اصولی و قانونی را به آذریها ندادهاند. در مقابل، اتهامهای گوناگونی به آنها زدهاند.حداقل آزادیهای رايج در تهران را از آنان دريغ داشتهاند. اغلب جوانان فعال و سياسی آذربايجان، مشت و لگد پليس، بازداشتگاه آن و فحشهای ركيك لباس شخصیها را تجربه كردهاند.من به عنوان يك خبرنگار، از شما میپرسم (تا به مردم خبر بدهم) اگر شما به جای مردم تبريز، اردبيل، مشگين شهر، شبستر، اروميه، سنندج، كرمانشاه و… بوديد، چه میكرديد؟ اگر 25 سال تلاش میكرديد و دولت به شما، هر روز سختتر از روز پيش میگرفت، چه نتيجهای میگرفتيد؟ چه راه قانونی در جلو پای اين اقوام و فعالان سياسی آنها میگذاريد؟اگر مقامهای رسمی و پليس، به شخصيتهای تاريخی شما فحش میدادند، به شما اجازه نمیدادند، از آنان قدر دانی كنيد، ياد آنان را گرامی بداريد، به شما اجازه نمیدادند، خواستهای خود را چاپ و منتشر كنيد. اگر به شما اجازه نمیدادند، از شهرهای خود خارج شويد و در كوهها، گرد هم آييد و عقايد، مسايل و مشكلات اجتماعتان را نقد و بررسی كنيد، اگر به هر كجا میرفتيد، شما را تفتيش، بازرسی و بازجويی میكردند، توهين میكردند، زندانی میكردند، محاكمه میكردند، برايتان پرونده سازی میكردند، به شما كار نميدادند، چرا كه خواستهای قومی داشتيد، چه میكرديد؟ آيا باز هم فكر میكرديد كه شما هم جزو ايران و ايرانی هستيد؟ يا مثل اسيران و فراریها با شما رفتار میشود؟ آيا به اين نتيجه نمیرسيديد كه اگر مستقل بوديم و دولت مستقل داشتيم، پليسمان به ما احترام میگذاشت. دولتمان به ما اجازه میداد به زبان مادريمان، آموزش ببينيم. تاريخ و فرهنگ خودمان را بيشتر بشناسيم. از شخصيتهای خود دفاع كنيم. حزب داشته باشيم تا خواستهای اجتماعيمان را جمع بندی كرده و در پارلمان و دولت، به شكل قانون و عمل، در آورد. آيا به اين جوانان حق نمیدهيد كه رو به سوی استقلال خواهی بياورند؟ چون دولت و جمهوری اسلامی ايران، در دادن حقوق طبيعی آنان هم، خست میورزد؟ آيا نبايد از جوانان سر خورده اقوام ايرانی انتظار داشته باشيم كه چشم به آن سوی مرزها و به كشورهای ديگر بدوزند كه همدلی شان، بهتر و بيشتر از تهرانيان و حكومتيان مركز، نسبت به پيرامونيان، است؟
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!میخواهم بدانم كه چه كس، كسان، سازمانها و نهادهای ايرانی میخواهند آذربايجان را از ايران جدا كنند؟ آيا ملت و قوم آذر بايجان میخواهد يا مقامهای دولتی و پليس؟ چه افراد و سازمانهايی با اعمال خود، مردم را به سمت تجزيه طلبی، هل میدهند و پيش میرانند؟ مطمئن باشيد كه فكر تجزيه از بيرون مرزها به ايران وارد نمیشود. بلكه فكری است كه كل سيستم انتظامی و امنيتی، آن را به مردم القا میكنند و مردم آن را از رفتار پليس شما، استنتاج میكنند.آقای رئيس جمهور! اگر نگران تجزيه ايران هستيد، امروز حقوق قانونی اقوام را به آنان بر گردانيد. چرا از اداره ايران به شكل فدرال، نگران هستيد؟ تاريخ نشان داده است كه كردستان و آذربايجان، میتوانستند، استقلال خود را اعلام كنند. اما نكردند ولی مايل بوده و هستند تا حكومتهای خود مختاری داشته باشند كه با توجه به فرهنگ و تمدن و منطقه جغرافيايی و قومی، خود امور خودشان را اداره كنند و احساس كنند كه خودشان، مسئول وضع خودشان، هستند.مطمئن باشيد كه هيچ كشوری از راه خود مختاری يا فدراليسم، به تجزيه راه نبرده است. بلكه بار دوش دولت، كاهش يافته و دولت به مسايل كلان پرداخته است. اين تجربه در آلمان، سوئد، سوئيس، كانادا، آمريكا و… موفقيت خود را نشان داده است.در پايان از ملت ايران و رئيس جمهور آنان میخواهم، امنيت و آزادی ما آذربايجانيان، به ويژه ما خبرنگاران اقوام ايرانی را در كسب و انتشار آزادانه اطلاعات و اخبار، تامين كند.در كدام جلسه میتوانيم حاضر شويم، بدون اين كه سايه شوم و شرورانه پليس و لباس شخصیهايش در كنارمان نباشد؟ملت ايران و اقوام ايرانی، در آينده نه چندان دور، سران حكومت، شما و ما را محاكمه خواهند كرد و رای خود را صادر كرده و تا پايان جهان، در كتابها، آموزش خواهند داد.
زنده باد ايران
ملت ايران! مردم آذربايجان! اقوام ايرانی!من به عنوان يك خبرنگار آزاد، شرمندهام. پشيمانم. آيا مرا عفو میكنيد؟…ملت ايران! مردم آذربايجان! اقوام ايرانی! سياستمداران و فعالان سياسی! آقايان و خانمهايی كه به سرنوشت ايران میانديشيد! من به شرح زير اعتراف میكنم و كوتاهی در انجام وظيفهام را میپذيرم:من به عنوان يك خبرنگار، بارها و بارها ديدهام كه تعداد زيادی از دانشجويان ايران زمين با وابستگی قومی و خونی به آذربايجان، از دانشگاهها، طومارها و نامههايی به سران ايران نوشتند و از وضع اسف بار قوم، نژاد و همخونیهای خود به آنان گله كردند. من خبر اين خواستهای عمومی فرزندان دانشجوی شما را ناديده گرفتم و با زدن مهر “تجزيهطلب” يا “بچههای افراطی” به آنان و رفتارشان، خبر اعتراض و موارد اعتراضشان را به رسانههای عمومی مخابره نكردم. تازه، اگر هم خبر را ارسال میكردم، راديوها، تلويزيونها، خبرگزاریها، روزنامههای اصلاح طلب و محافظه كار، آنها را چاپ میكردند؟به طور حتم، چاپ نمیكردند. چرا؟ چون، وقتی كه من هم خون آنان باشم و به درد آنان توجه نكنم و آنان را به تجزيه طلبی و راديكاليسم، متهم كنم، آيا رسانههای دولتی و وابسته به قدرت و حاكميت كه خود، يكی از اركان رسمی ترويج ذهنيت “تجزيه طلبی” برای فرزندان اين ملت هستند، مرا متهم به طرفداری از تجزيه طلبان، نمیكردند؟ آيا اخبارم را پخش يا منتشر میكردند؟اعتراف میكنم كه نه تنها به طومارهای دانشجويان توجه نكردم، بلكه به عكس العمل و رفتار رئس جمهور، رهبر، رئيس مجلس، نمايندگان مجلس، رئيس قوه قضائيه هم توجه نمیكردم و پاسخگو نبودن حاكمان و سياستمداران را طبيعی فرض میكردم. باورم شده بود كه اين دانشجويان حق ندارند، “خواستی” و آرزويی (هر چند قانونی) داشته باشند. آيا شما هم مثل من نيستيد؟من هيچ وقت در پی آن نبودم كه سران كشور ايران، چه پاسخی به خواستهای منطقی يا غير منطقی، قانونی يا غير قانونی، تجزيه طلبانه يا وحدت طلبانه دانشجويان دادند. آيا سران كشور، آنان را بخشی از مردم ايران تصور كرده و به آنان جواب (مثبت يا منفی) دادهاند؟ من نمیدانم.اعتراف میكنم و آمادهام تا در هر دادگاهی، محاكمه شوم؛ در طول 24 سال گذشته، روز، هفته، ماه، فصل و سالی نبوده است كه از اقوام ترك، عرب، بلوچ، كرد، لر، شمالی و… دستگير و زندانی نشده باشند. اتهام اين بخت برگشتههای سياسی، آن بود كه مثل من “الينه” نشده بودند و درد خود و همشهریهايشان را میديدند و موضعگيری میكردند و خواستار پاسخگويی حكومت، بودند.من اخبار مربوط به اين زندانيان را در پرونده “تجزيهطلب” میگذاشتم و از پايمال شدن حقوق قانونی آنان، به عنوان شهروندان عادی هم، خبری نمیدادم و در حد توان خود، از حقوق آنان، دفاع نمیكردم. در حقيقت، من هم مثل اغلب سران حكومت، به آنان حقی قايل نبودم. گرچه “زنده باد مخالف من” میگفتم اما آنان را در حد “مخالف” هم نمیديدم كه حقی دارند. اين در حالی بود كه حتی اگر آنان، وابسته به بيگانه، تجزيهطلب و خائن هم بودند، حق داشتند از حمايتهای قانونی قانون ايران، بهرهمند شوند. حق داشتند تا از توجه محافل سياسی، احزاب، گروهها، انجمنها و جمعيتها برخوردار باشند. حق داشتند، با توجه به دلايل و مدارك مستدل، محاكمه شوند.اين در حالی بود كه آنان را به پای ميز محاكمه میبردند. در حالی كه هيچ مدركی جز اعترافاتشان، نبود. اعترافاتی كه بعد از تحمل چند ماه شكنجه و تحمل زندان انفرادی(!) از آنان گرفته شده بود و من به عنوان خبرنگار، قاضی و بازجويان را در هر گونه رفتار فراقانونی و غير قانونی(!) با آنان، محق میدانستم و به قاضی و بازجويان حق میدادم تا به آنان “حد” (!) جاری كنند تا از آنان اعتراف بگيرند.اعتراف میكنم كه اگر در تهران، يك فعال سياسی سرفه میكرد، به آن عكس العمل نشان میدادم. زاويه اخبار را به آن و عكس العملهای سران كشور و سران سه قوه، زوم میكردم اما اگر يك و حتی دهها تبريزی، اردبيلی، اروميهای، سنندجی، بانهای، كرمانشاهی، آبادانی، اهوازی، بندر عباسی، زاهدانی و… ماهها در زندان انفرادی میماندند، اگر ماهها با خانوادههايشان ملاقاتی نداشتند، اگر خانوادهاش، ماهها به دنبال سرنخی از محل بازداشت و سلامتی آنان بودند، اگر پدر، مادر، همسر و بچههايشان از اين اداره به آن اداره میرفتند تا شايد خبری از زنده بودن عزيزشان بيابند و مايوسانه بر میگشتند و… برای من مهم نبود. مگر آنها هم انسان بودند و هستند كه من به حقوق آنان و خانوادههايشان توجه كنم؟حق هميشه با ماموران اطلاعاتی _ امنيتی، بازجويان و قضات بود و است كه پوست از كله “تجزيه طلبان” زبان دراز (!) بكنند. نبايد به آنان رحم كرد! اصلا نبايد برای دستگيری، بازداشت، زندانی كردن، بازجويی و محاكمه آنان، به قانون عادی كشور توجه كرد. قانون در خدمت كسانی است كه “تجزيه طلب” نيستند و اين مهر به پيشانی آنان، نخورده است. اين مهر تنها به پيشانی كسانی چون من نمیخورد كه درد خودم و همسايههايم را نمیبينم و اعتراض هم نمیكنم. بلكه از اينان كه حق قانونی خود را میخواهند، شاكی هم هستم.اعتراف میكنم: هر كس كه در ميان قوم من سر و گردنی از ديگران بلند بود، چهره سياسی، انديشمند، فرهنگی، ادبی، دانشگاهی، محقق و… بود و انديشه تهرانيان را نشخوار نمیكرد، من آنان را آدم حساب نمیكردم. مگر میشود، آدم سياسی، انديشهورز، فرهنگی، دانشگاهی و محقق بود اما چيزی جز انديشههای رسمی و غير رسمی تهراننشينان به زبان آورد؟ اين از كفر بدتر است! اين تجزيه طلبی! است. كفر با شهادتين از ميان میرود اما استقلال در انديشهورزی! نه! هرگز! مگر ممكن است؟من اعتراف میكنم كه به علمای دين و مراجعی كه از اقوام ايرانی، بويژه آذربايجانی بودند، توجهی نكردم. آنان را مستوجب زندان، شكنجه، آبرو ريزی و اعدام میدانستم. چرا؟ چون، آذربايجانی، كرد، عرب، و… بودند. كدام قومی، يكی از بزرگترين مراجع دينی خود را بدون حمايت، به دست يك روحانی كوچك میدهد تا او را محاكمه كنند؟ متاسفانه، من اين كار را كرده ام!آيا آيتالله شريعتمداری نقش كمی در انقلاب اسلامی داشت؟ آيا اگر حمايتهای او از آيتالله خمينی نبود و مردم را به انقلاب و حمايت از آيت الله خمينی دعوت نمیكرد، مسير انقلاب، همانی بود كه بود؟آفرين به قوم فارس! كه از آيت الله منتظری حمايت كرد. او را تنها نگذاشت. مگر فرق آيتالله منتظری با آيت الله شريعتمداری چه بود؟ جز آن كه آيت الله منتظری ولايت مطلقه فقيه را 15 سال ديرتر از آيت الله شريعتمداری مردود دانست؟ آيا جز آن بود كه آيتالله شريعتمداری به برخی از اصول قانون اساسی معترض بود؟ و میخواست دين از سياست جدا باشد؟ و نهاد روحانيت در حكومت، شريك نباشد؟من به عنوان خبرنگار و شما به هر عنوانی، برای اعاده حيثيت آن مرجع عظمای شيعه آذربايجانی و كسانی كه به دست مقلدان خود آن مرجع (قاضیهای دادگاه انقلاب و ويژه روحانيت) اعدام شدند، خلع لباس شدند، چه كرديد و چه كرديم؟برای من به عنوان خبرنگار، هيچ وقت مهم نبود كه چرا روحانيان طرفدار آيت الله شريعتمداری خلع لباس و خانهنشين شدند؟ چرا مساجد آنان را از دستشان گرفتند و روحانيان وابسته به حكومت را به جای آنان گذاشتند؟ روحانيان وابسته به سازمان تبليغات اسلامی كه فقط عقايد حكومتيان مركزنشين را تكرار میكنند.
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!راستی! جرم اين روحانيان (طرفداران آيتالله شريعتمداری) جز طرفداری از انديشه، چه بود؟ آيا به جرم انديشهورزی و تسليم نشدن به انديشه رسمی تهران نشينها، بايد خلع لباس شد؟ بايد در مسجد نماز نخواند؟ مگر شما در مورد اصل 110 قانون اساسی و اختيارات رهبری، انتقادی نداريد؟ مگر شما و ما بعد 24 سال به نقطهای كه مرحوم آيت الله شريعتمداری فرموده بودند، نرسيده ايم؟من اعتراف میكنم كه هيچ گاه، دنبال دفاع از روحانيان قوم خودم نبودم. مگر میشد، باشم؟ مگر نديديم با چه صحنهسازيها، هواداران ساده آن مرحوم را دستگير كرده و با كوتاهترين محاكمه تاريخ انقلاب، اعدام كردند؟من نمیدانم كه چه تعداد روحانی هوادار عقيده آن مرجع بزرگوار، خلع لباس شده و خانه نشين شدهاند؟ اما میدانم كه هر سال، چند ماه مانده به سالروز فوت آن مرحوم، روحانيان با لباس و بی لباس، به ساختمانهايی فرا خوانده میشوند. تهديد میشوند. اولتيماتوم دريافت میكنند و در بعضی موارد، بازداشت میشوند تا آن مقطع، سپری شود.من نمیخواستم اينها را ببينم و نديدهام. برای همين هم، اطلاعات چندانی از آنان ندارم اما آيا مايل هستيد از لحظه لحظههای روحانيان درباری - حكومتی، عقايد و رفتارشان خبر تقديم كنم؟ خريدار هم دارد! آيا عصبانی نشدهايد؟ آيا به خاطر نوشتن همين چند جمله در مورد آيت الله شريعتمداری، بازداشت و زندانی نخواهم شد؟ باور بفرماييد كه من هيچ وقت مقلد او نبودهام. اكنون هم به هيچ روحانی، مقلد نيستم. مسلمان بدون تقليدم.(اين هم برای تبرئهی خودم و اخذ اماننامه!)
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!اعتراف میكنم: اعتراف میكنم كه كه جز در چند مورد، به خواست عموم اقوام ايرانی، به ويژه آذربايجانیها توجه نكردهام كه هميشه خواستار اجرای اصول قانون اساسی از جمله اصول 15 و 19 آن، بودهاند. آنان، بارها و بارها نامهها و طومارها امضا كرده و به حضور شما؛ رياست محترم جمهوری اسلامی ايران ارسال كرده و “عاجزانه” از شما خواستار اجرای قانون اساسی شدهاند. اما من در مورد صدها نامه و طوماری كه به شما و رئيس جمهوران قبل از شما نوشته شده، خبری ندارم.راستی! تجزيه طلب، كيست؟ هر كس كه خواستار اجرای قانون اساسی باشد، تجزيهطلب است؟ هر كس كه بدون توطئه، نيرنگ و بده و بستان سياسی از سران اين مملكت بخواهد تا قانون اساسی را اجرا كرده و به او هم اجازه دهند تا “در كنار زبان فارسی (رسمی) به زبان تركی، كردی، عربی و… درس بخواند و بنويسد”، تجزيه طلب است؟در اين صورت، آيا تجزيه طلبتر از قانونگذار، كسی است كه اين حق طبيعی را به حق قانونی هم تبديل كرده است؟ من نمیدانم. اما آيا شما میدانيد كه چه تعداد از جوانان آذری، كرد، لر، عرب، بلوچ و… به خاطر همين خواسته، در زندان هستند؟آيا شما میدانيد، چه تعداد از جوانان ايران زمين، به خاطر همين خواسته، تجزيه طلب شمرده شده و بدون هيچ سند و مدركی، محاكمه و به زندان و يا اعدام محكوم شدهاند؟ راستی! فرموديد كه يك زندانی مطبوعاتی در زندانها، است و اصلاح فرموديد كه به “ليگابو” گفتهايد كه 26 زندانی مطبوعاتی داريم. آيا میدانيد به خاطر اين خواسته، چه تعداد از جوانان و انديشمندان اقوام ايرانی در زندانها میپوسند؟ يا در گذشته پوسيدهاند؟ چه تعدادی هم اعدام شدهاند؟من هيچ وقت اين را خبر نكردم كه دولت شما با گذشت حدود 6 سال از رياست جمهوری حضرت عالی، به وزارت آموزش و پرورش، به وزارت آموزش و فناوری، به وزارت آموزش پزشكی و…، به وزارت كار و امور اجتماعی، به وزارت كشور و… ماموريت داده باشد تا مواد مربوط به آموزش زبان هر قومی را در آن منطقه، گرد آورده و به كتاب آموزشی تبديل كنند.آيا اين خواسته جوانان آذربايجان، كردستان، سيستان و بلوچستان، لرستان، خوزستان و… از نظر شما قانونی است؟ اگر قانونی است، چرا به آن توجهی نفرمودهايد؟ حال كه پس از گذشت 24 - 25 سال از انقلاب، به اين خواسته توجهی نشده، اين اقوام چگونه میتوانند از حكومتيان خواستار اجرای قانون اساسی باشند؟آيا میدانيد كه چه طور جوانان اقوام ايران را به تفكر تجزيهطلبی سوق میدهند؟ جوانان اين اقوام فكر میكنند، تهرانيان و حكومتيان، آنان را جزو ايرانی و سرزمينشان را جزو ايران، حساب نمیكنند. با آنان چنان رفتار میشود كه اعراب مهاجم، با ايرانيان رفتار میكردند.تجزيه طلب ناميده میشوند. اجازه ندارند در مدارسشان به زبان قومی خود هم آموزش ببينند. تاريخ آنان، در كتابهای درسی كنونی ايران، جايگاهی ندارد. در كدام كتاب درسی از آذربايجان، از كردستان، لرستان، بلوچستان و… به نيكی ياد شده است؟ موسيقی و رقص آنان چه جايگاهی در دانشگاهها دارد؟ لباسشان، آداب و رسومشان، شعر و ادبياتشان در كدامين جايگاه قرار دارد؟كدام سمينار علمی و رسمی در مورد مسائل اين مناطق و مردم آنها بر پا شده است؟ چند طرح تحقيقاتی مربوط به اين اقوام در دست اجرا است؟ چه تعداد از مردم آن مناطق، به علت نبودن كار، مهاجرت كردهاند و میكنند؟ چه تعداد به قاچاق مشغولند؟ چه ميزان از سرمايه ايران، در آن مناطق، سرمايه گذاری شده و میشود؟میدانيم: متوسط نرخ رسمی بيكاری در كشور حدود 12 درصد گزارش شده است اما در تبريز 6% است. اما اگر آمار مهاجران از اين منطقه را به آن بيفزاييم، نرخ بيكاری آذربايجان شرقی، از 16 % هم تجاوز میكند. تازه اين مربوط به يكی از صنعتیترين شهرهای ايران و اقوام ايرانی است. آيا میدانيد كه نرخ بيكاری در استانهای اردبيل، آذربايجان غربی، زنجان، كردستان، كرمانشاه، خوزستان، بلوچستان و… چه ميزان گزارش شده است؟ از ارقام واقعی بيكاری (غير رسمی و غير اداری) چه خبر؟
آقای رئيس جمهور! آدم بيكار، بلوچ، كرد و عرب ايرانی، نان شب خانواده خود را از چه راهی بدست آورد؟ با كدام كار؟ آيا راهی جز قاچاق از تركيه، عراق و كشورهای عرب، برای آنان سراغ داريد؟ تا كنون چه تعداد از اين مردان به دنبال نان را با نام قاچاقچی دستگير و زندانی كردهاند؟ آيا از آمار فروش دختران كرد، عرب، بندر عباسی و… به ثروتمندان كشورهای همسايه، خبر داريد؟ آيا میدانيد؛ چرا خانوادههای آن دختران، جگر گوشههايشان را به يكی دو ميليون تومان میفروشند؟ آيا میدانيد ماهانه چه تعداد از فرزندان اين اقوام ايرانی، به هنگام كار (قاچاق) به دست ماموران مرزی كشته میشوند؟ اما در همان حال، ميلياردها دلار كالای قاچاق از طريق حكومتيان، سازمانها و نهادهای حكومتی، به كشور وارد میشود؟ آيا مجموع كالای قاچاق شده به وسيله اين بيكاران، به اندازه بار يكی دو كشتی پهلو گرفته در اسكلههای غير مجاز است؟من اعتراف میكنم كه اينها را نديدهام. درباره اين موضوعها، خبری ننوشتهام. من هم مثل حضرت عالی، تسليم تحليلهای رسمی شده و چشمانم را بر واقعيتهای جامعهام بستهام.
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!چه راهی برای جوانانی مانده است كه خواستار اجرای قانون هستند، اما تجزيه طلب ناميده میشوند. خواستار توجه به آموزش رسمی تاريخ، زبان، موسيقی، رقص (فرهنگ و تمدن) مربوط به قوم خود هستند اما تجزيه طلب، خوانده میشوند. كار میخواهند، تجزيه طلب ناميده میشوند. به كشورهای خارجی سفر میكنند، تجزيه طلب خوانده میشوند. به حوادث تاريخی قوم خود توجه میكنند، تجزيه طلب ناميده میشوند. از شخصيتهای سياسی، دينی و تاريخی خود دفاع میكنند يا از آنان قدر دانی میكنند، تجزيه طلب ناميده میشوند.راستی! میدانيد كه احترام به بابك خرمدين، در رديف اتهامات تجزيه طلبانه است؟ میدانيد كه مردم آذربايجان حق ندارند از بابك خرمدين خود، تجليل كنند؟ حق ندارند، هر سال، چند روز در كوه، دشت و جنگلهای قلعه بابك، اجتماع بكنند و ياد و خاطره آن قهرمان آذری را گرامی بدارند؟ راستی آيا بابك خرمدين به ايران و ايرانی خيانت كرده است كه مستوجب اين نوع برخورد با فرزندان و همخونیهای وی شده است؟ در كدام كتاب درسی در مورد وی مطلبی چاپ شده است؟ آيا او جزو ايرانيان و آذربايجانش جزو ايران نيست؟ آيا تاكنون از تحليل گران و مقامهايی كه هزاران زن، مرد و جوان آذربايجانی را كه در قلعه بابك اجتماع میكنند، تجزيه طلب و پان تركيست ناميدهاند، پرسيدهايد كه علت تجزيه طلبی آنان چيست؟ آنان چه میخواهند كه تجزيه طلب شدهاند؟
آقای رئيس جمهور! آيا در چند سال گذشته يك مامور اطلاعات يا پليس، استاندار، فرماندار، بخشدار يا يك هم وطن “كليبری” از رفتار دهها هزار آذری كه برای گرامی داشت ياد و خاطره بابك خرمدين در قلعه بابك گرد هم آمدهاند، شكايت كردهاند؟ آيا از دماغ زن و مردی يا ماموری، خون آمده است؟ آيا سخنی گفته شده كه به معنای تجزيه طلبی باشد؟پس چرا راهها را به روی مردم میبندند و اجازه نمیدهند، به قلعه بابك بروند؟ چرا آنان را مثل قاچاقچی مواد مخدر، بازرسی بدنی میكنند؟ چرا آنان را برای ساعتها در “ايست _ بازرسی”های متعدد بين راه، در صف نگه میدارند؟ چرا صدها جوان را روزها قبل از سالروز تولد بابك خرمدين به سازمانها و نهادهای امنيتی و انتظامی فرا میخوانند و از آنان تعهد میگيرند كه به قلعه بابك نروند؟ چرا دهها نفر را در راه قلعه بابك يا اطراف آن دستگير، زندانی و محاكمه میكنند. البته میبينيم كه ككتان هم نمیگزد كه گاهی محاكمهها چندين سال طول میكشند. جوانان آذربايجانی كه از همه گوشههای ايران در آن جا گرد هم میآيند، هم از نظر دينی مورد تهمت قرار میگيرند وهم به آنان، پليس و ماموران دولت شما، بی احترامی میكنند. آلات و ادوات موسيقی آنان را ضبط و نگه ميدارند. آنان را تهديد میكنند. من حاضرم يكی از ماموران نيروی انتظامی كليبر را به شما نشان دهم (هر سال در آن روزها، در لباس شخصی، مسافر كشی میكند) كه به مسافران توهين میكند. كسانی راكه به آن جا آمدهاند… مینامد كه به خاطر تجزيه طلبی و به بهانه بابك، در قلعه، جمع شده اند؟من اعتراف میكنم كه 21 آذر 1324 و 1325 جزو تاريخ آذربايجان است. چه شما آن را از تاريخ ايران، بداند يا ندانيد. در آن سال، خدماتی به آذربايجان داده شده كه مشابه آنها، در آن فرصت اندك، انگشت شمار هم نيست. نوعی حكومت منطقهای تشكيل شد كه مثال زدنی است و شيوه جديدی از مديريت و مملكت داری را به ايران آورد. میدانيم كه رهبران آن حركت، معصوم نبودند. من نمیگويم كه خطايی نداشتهاند اما آيا آنان، آذربايجان را به عنوان دولت مستقل، به كشورهای خارجی و سازمانهای بين المللی معرفی كردند؟ آيا از آذربايجان با نام كشوری مستقل نام بردند؟ آنان كدامين خيانت غير قابل چشم پوشی را انجام دادهاند كه اكنون پليس دولت شما، اجازه نمیدهد، جوانان علاقهمند به او، در شبستر، در پارك مشروطه، در گورستان اماميه، در گورستان طوبی، در پارك باغ گلستان، اجتماع بكنند؟ چرا كارگزارانتان، به مردم اجازه نمیدهند، در جايی اجتماع كنند؟ چرا هر سال، پليس و لباس شخصیهايش، ناامنی ايجاد میكنند؟ جوانان را میزنند. دستگير میكنند. در كلانتریها يا اداره مبارزه با مواد مخدر يا در اداره اطلاعات پليس، بازجويی میكنند؟ برای آزادی آنانی كه حتی يك كلمه بر خلاف جمهوری اسلامی و رهبران آن سخنی نگفته اند، وثيقه میگيرند؟ آنان را برای محاكمه به دادگاه انقلاب تحويل میدهند؟من اعتراف میكنم كه برای دادن اين گونه خبرها، ترسو هستم و بودم. به جان خود بيمناكم كه لباس شخصیهای پليس، بزنند و اين بار، بكشندم.در 21 آذر (چند روز پيش) به گورستان اماميه تبريز رفتم تا از نزديك شاهد اجتماع و روند جريان حضور جوانان علاقه مند به شخصيتهای تاريخی آذربايجان، باشم. هنوز از تاكسی پياده نشده بودم كه خود را در ميان دهها پليس و لباس شخصی يافتم كه به زنان و مردان اجازه نمیدادند تا وارد گورستان اماميه شوند. تعدادی از جوانان را زده بودند كه هنوز علائم آن كتك كاری، بر روی بدن تعدادی از جوانان، ديده میشود.طبق گزارشهای نه چندان موثق، پليس و لباس شخصیهايش حدود 80 جوان را كه 5 تن از آنان، دختر بودند، دستگير كردند. اغلب آنان را در همان شب، با اخذ وثيقه يا ضامن، آزاد كردند. آيا میدانيد كه نجفی، پسر بچه 5 ساله هم بازداشت پليس را تجربه كرد و چند ساعت را در بازداشت به سر برد؟ راستش را بخواهيد، من از ترس جوان مرگ شدن، فرار را برقرار ترجيح دادم.میدانيد كه مردم آذربايجان در هيچ مقطع تاريخی، به ايران خيانت نكرده است. چه آن زمانی كه قدرت داشت و میتوانست. چه آن زمانی كه در اشغال بود. آيا گرامی داشت ياد ستار خان و باقر خان (به هر بهانهای) تجزيهطلبی است كه هر كس در روز موعد بر سر مزار باقرخان بيايد، مورد ضرب و شتم قرار میگيرد و زندانی میشود؟ آيا به شما گزارش دادهاند كه چه تعداد از جوانان آذربايجانی را در سالروز مشروطه و همزمان با سمينار دولتی گرامی داشت سالروز مشروطه، در اطراف قبر سالار ملی ايران در تبريز، زده و بازداشت كردهاند؟آيا ستار خان و باقر خان، مشروطه را دوباره زنده كرده و به ايرانيان هديه نكردند؟ آيا نمیتوانستند، حكومتی مستقل تشكيل داده و از آزادی و قانون برای همه ايران و ايرانيان، چشم پوشی كنند؟ حال چرا و به چه اتهامی، هر كس را كه نام و ياد او را زنده نگه میدارد، پان تركيسم و تجزيهطلب مینامند؟ آيا در 4 – 5 سال اخير كه قانون خواهی و حق خواهی آذربايجان و آذربايجانی، به اين شكل تبلور كرده، يكی از ماموران شما زخمی شده يا فحشی شنيده كه انتقام آن را از مردم تبريز و آذربايجان میگيرند؟ يا پاداش خدمت پدرانشان را بدين گونه به آنان پس میدهيد؟
ملت شريف ايران! آقای رئيس جمهور!من اعتراف میكنم كه تا كنون به اين مسائل نپرداختهام. در حالی كه طبق اصول حرفه و شغلم، اينها، اخبار بسيار مهمی بودهاند و هستند. مگر میتوانم؟ اگر اين بار هم، كمی ابرام میكردم تا به شغل خود بپردازم، كشته میشدم. شك ندارم كه كشته میشدم. هنوز محاكمه كسانی كه من به شما از دست و رفتار حيوانيشان، شكايت كردهام، آغاز نشده است و آنها از من و كارم بسيار دلگير هستند. همچون مار زخم خوردهای كه به دنبال فرصت میگردند. راستی، از سرانجام شكايت من چه خبر؟می بينيم كه لباس شخصیها هيچ كم نياوردهاند. يا شما دستوری صادر نفرموده ايد يا آنان به دستور دولت شما، تره خورد نكردهاند. راستی! شما بفرماييد، تكليف ما اقوام ايرانی، با پليس شما چيست؟ چه كنيم؟ به كجا و به چه كسی شكايت بريم؟ چرا پليس دولت شما، ما را انسان نمیشمارد؟ نه تنها پليس شما از حقوق، جان، مال و ناموس ما دفاع نمیكند بلكه خود، سر دسته گروه پايمال كنندگان حقوق ما شده است؟
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!از قديم گفته اند: “مرگ خوب است اما برای همسايه! ” شما، انديشهورزان و فعالان سياسی هم مرگ را برای ما و زندگی، رفاه و امنيت را برای خود میخواهيد. آيا مرگ ما پيرامونيان، كادويی از مركز است؟ من تا كنون در مورد فشار زجرآور بر قوم آذربايجان و خفقانی كه بر آنان حاكم است، چيزی ننوشتهام. دردها و رنجهای آذربايجان را از طريق رسانهها، با اين ملت ايران در ميان نگذاشتهام. آنان را با دردمان آشنا نكردهام. دنيا و شما هم ما را فراموش كردهايد. گويا كه هيچ وقت، نبودهايم. يا اگر بودهايم، در بهشت و امنيت، میزيستهايم كه صدايمان در نيامده است.من خطا كردهام. میدانم اما آيا شما پی بردهايد كه دولت شما و كارگزارانتان، با نام شما با اين اقوام چه كردهاند و چه میكنند؟ آيا تاكنون فرصت كردهايد تا از وزير محترم كشور و همكار من در روزنامه سلام، سوال بفرماييد؛ به چه تعداد درخواست تشكيل حزب در ميان تركها، كردها، بلوچها، عربها، لرها و… مجوز دادهاند؟شما میدانيد كه دهها حزب سياسی در تهران تشكيل شده و در استانهای كشور شعبه داير كرده است. اما چه تعداد از مردم اين مناطق از آنها استقبال كردهاند؟ نمیدانم به شما گزارش داده اند يا نه كه چه تعداد از فعالان سياسی اين مناطق با مراجعه به بخشداریها، فرمانداریها و استانداریها، خواستار تشكيل احزاب محلی، بر اساس قوانين و چارچوبهای قانونی جمهوری اسلامی ايران شدهاند. اما تا كنون نتيجهای عايد آنان نشده است.شما در جريان هستيد كه هر قومی و استانی مسائل خاص خود را دارد و مردم آن هم مثل بقيه مردم سراسر كشور، حق دارند، دارای احزاب بومی با گرايشهای بومی باشد. آيا اجازه میدهيد، كردها، بلوچها، عربها و… سنی هم، احزاب ويژه خود را داشته باشند تا اهداف بومی و منطقهای خود را پيگيری كنند؟ میدانيم كه يكی از اهداف اقوام ايرانی، تدريس زبان قومی در مدارس است. همچنين آنان میخواهند، معلمان مدارس را از ميان قوم خود برگزينند. اين در حالی است كه اغلب معلمان مناطق سنی نشين، شيعه هستند و به جای آموزش اصول و عقايد سنی، به آنان عقايد شيعه را میآموزند.اين در حالی است كه به اقليتهای بسيار اندك دينی كه البته حقشان هم هست، نظير ارامنه، يهوديان و زرتشتيان، اجازه داده میشود تا در مدارس ويژه خود تحصيل كنند. معلمان، هم زبان و هم دين خود را داشته باشند و در كنار زبان فارسی، به زبان خود هم آموزش ببينند. اين در حالی است كه كل ارامنه يا يهوديان يا زرتشتیهای كشورمان كمتر از 100 هزار نفر هستند. اما دولت شما در اين راستا، چه امكاناتی برای اقوام ايرانی ترك، كرد، لر، بلوچ و عرب داده است؟ راستی منشاء اين تبعيض چيست؟ فشارهای جهاني؟! آيا اين اقوام هم بايد دست به دامان دادگاهها و سازمانهای بين المللی شوند تا حقوق خودشان را به آنان بدهند؟ و به شخصيت فردی، اجتماعی، قومی و دينی آنان، احترام گذاشته شود؟آيا شما سراغ داريد كه احزاب تهرانی از مسايل اقوام ايرانی و حقوق آنان حمايت كرده باشند. يا برنامهای برای توسعه آن مناطق ارائه بدهند (اگر چه برای تهران هم نداده اند)، آيا از زندانيان سياسی، غير سياسی، مذهبی و از كشته شدگان اقوام ايرانی، حمايت كرده اند؟ آيا از نحوه برگزاری دادگاهها برای محاكمه متهمان قومی، انتقاد كرده اند؟…
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!در چند سال گذشته، نيروهای انتظامی- امنيتی، مجال هيچ گونه حركت اصولی و قانونی را به آذریها ندادهاند. در مقابل، اتهامهای گوناگونی به آنها زدهاند.حداقل آزادیهای رايج در تهران را از آنان دريغ داشتهاند. اغلب جوانان فعال و سياسی آذربايجان، مشت و لگد پليس، بازداشتگاه آن و فحشهای ركيك لباس شخصیها را تجربه كردهاند.من به عنوان يك خبرنگار، از شما میپرسم (تا به مردم خبر بدهم) اگر شما به جای مردم تبريز، اردبيل، مشگين شهر، شبستر، اروميه، سنندج، كرمانشاه و… بوديد، چه میكرديد؟ اگر 25 سال تلاش میكرديد و دولت به شما، هر روز سختتر از روز پيش میگرفت، چه نتيجهای میگرفتيد؟ چه راه قانونی در جلو پای اين اقوام و فعالان سياسی آنها میگذاريد؟اگر مقامهای رسمی و پليس، به شخصيتهای تاريخی شما فحش میدادند، به شما اجازه نمیدادند، از آنان قدر دانی كنيد، ياد آنان را گرامی بداريد، به شما اجازه نمیدادند، خواستهای خود را چاپ و منتشر كنيد. اگر به شما اجازه نمیدادند، از شهرهای خود خارج شويد و در كوهها، گرد هم آييد و عقايد، مسايل و مشكلات اجتماعتان را نقد و بررسی كنيد، اگر به هر كجا میرفتيد، شما را تفتيش، بازرسی و بازجويی میكردند، توهين میكردند، زندانی میكردند، محاكمه میكردند، برايتان پرونده سازی میكردند، به شما كار نميدادند، چرا كه خواستهای قومی داشتيد، چه میكرديد؟ آيا باز هم فكر میكرديد كه شما هم جزو ايران و ايرانی هستيد؟ يا مثل اسيران و فراریها با شما رفتار میشود؟ آيا به اين نتيجه نمیرسيديد كه اگر مستقل بوديم و دولت مستقل داشتيم، پليسمان به ما احترام میگذاشت. دولتمان به ما اجازه میداد به زبان مادريمان، آموزش ببينيم. تاريخ و فرهنگ خودمان را بيشتر بشناسيم. از شخصيتهای خود دفاع كنيم. حزب داشته باشيم تا خواستهای اجتماعيمان را جمع بندی كرده و در پارلمان و دولت، به شكل قانون و عمل، در آورد. آيا به اين جوانان حق نمیدهيد كه رو به سوی استقلال خواهی بياورند؟ چون دولت و جمهوری اسلامی ايران، در دادن حقوق طبيعی آنان هم، خست میورزد؟ آيا نبايد از جوانان سر خورده اقوام ايرانی انتظار داشته باشيم كه چشم به آن سوی مرزها و به كشورهای ديگر بدوزند كه همدلی شان، بهتر و بيشتر از تهرانيان و حكومتيان مركز، نسبت به پيرامونيان، است؟
ملت ايران! آقای رئيس جمهور!میخواهم بدانم كه چه كس، كسان، سازمانها و نهادهای ايرانی میخواهند آذربايجان را از ايران جدا كنند؟ آيا ملت و قوم آذر بايجان میخواهد يا مقامهای دولتی و پليس؟ چه افراد و سازمانهايی با اعمال خود، مردم را به سمت تجزيه طلبی، هل میدهند و پيش میرانند؟ مطمئن باشيد كه فكر تجزيه از بيرون مرزها به ايران وارد نمیشود. بلكه فكری است كه كل سيستم انتظامی و امنيتی، آن را به مردم القا میكنند و مردم آن را از رفتار پليس شما، استنتاج میكنند.آقای رئيس جمهور! اگر نگران تجزيه ايران هستيد، امروز حقوق قانونی اقوام را به آنان بر گردانيد. چرا از اداره ايران به شكل فدرال، نگران هستيد؟ تاريخ نشان داده است كه كردستان و آذربايجان، میتوانستند، استقلال خود را اعلام كنند. اما نكردند ولی مايل بوده و هستند تا حكومتهای خود مختاری داشته باشند كه با توجه به فرهنگ و تمدن و منطقه جغرافيايی و قومی، خود امور خودشان را اداره كنند و احساس كنند كه خودشان، مسئول وضع خودشان، هستند.مطمئن باشيد كه هيچ كشوری از راه خود مختاری يا فدراليسم، به تجزيه راه نبرده است. بلكه بار دوش دولت، كاهش يافته و دولت به مسايل كلان پرداخته است. اين تجربه در آلمان، سوئد، سوئيس، كانادا، آمريكا و… موفقيت خود را نشان داده است.در پايان از ملت ايران و رئيس جمهور آنان میخواهم، امنيت و آزادی ما آذربايجانيان، به ويژه ما خبرنگاران اقوام ايرانی را در كسب و انتشار آزادانه اطلاعات و اخبار، تامين كند.در كدام جلسه میتوانيم حاضر شويم، بدون اين كه سايه شوم و شرورانه پليس و لباس شخصیهايش در كنارمان نباشد؟ملت ايران و اقوام ايرانی، در آينده نه چندان دور، سران حكومت، شما و ما را محاكمه خواهند كرد و رای خود را صادر كرده و تا پايان جهان، در كتابها، آموزش خواهند داد.
زنده باد ايران
زنده باد اقوام ايرانی
زنده باد آزادی
زنده باد آزادی كسب و انتشار اخبار و اطلاعات
با تقديم احترام
انصافعلی هدايت
روزنامهنگار آزاد و مستقل
تبريز23 / 9 / 1382
آذربایجانلی خانیم لار گئیمی، دونیا قادینلار گونونده
آذربایجانلی خانیم لار گئیمی دونیا قادینلار گونونده
لباس های زنان آذربایجان در روز جهانی زن
سلام!!
روز جهانی زن را به همه ی زنان دنیا ، به ویژه به زنان آذربایجان تبریک می گویم: روزتان مبارک باد!!
همسران، مادران، دختران و عروسان ما آذربایجانی ها بودند که بخش هایی از هویت ما را از مرگ نجات دادند و حفظ کردند. زنده باد! سربلند باشید و فرزندانی از این هم لایق تر برای آذربایجان تربیت کنید. در سربلندیتان برای عظمت آذربایجان، سعادت تان را آرزو می کنم.
همان طور که همه می دانند، در اثر هجوم حکومت مرکزی ، آذربایجان بسیاری از داشته های خود را از دست داد. آز آن جمله، نوع لباسش را به دم تیغ مرگ داد. اما باید یاد آوری کنم؛ گر چه همه مردان و تعدادی از زنان آزبایجان ، با هجوم مرکز، داشته یشان را تسلیم کردند اما تعداد بسیار زیادی از زنان قابل احترام و گرانمایه آذربایجان، در بعضی از شهرها و روستاهای آذربایجان، پوشش های زنانه یشان را به نابودی تسلیم نکردند. با هر جان کندنی بود، با چنگ و با دندان - گوشه ای از هویت و هستی شان را حفظ کردند.
من، ده ها زن آذربایجانی را می شناسم که حتی در تهران هم لباس هایشان را به کناری ننهادند و آن ها را به عنوان سمبل زن ترک آذریجان خفظ کردند. آفرین بز زنانی که از داشتن هویت خودشان خجالت نمی کشند. آفرین بر شما زنان که ، بر ما مردان، برترید و ما بی شما ، چه ارزشی داریم؟
به مناسبت همین روز، من عکس هایی از زنان و دختران سرافراز آذربایجان را در لباس آذربایجانی ، تقدیم می کنم. عکس هایی که تازه به دستم رسیده اند.
انصافعلی هدایت
آزاد و مستقل ژورنالیست
Hedayat222@yahoo.com
08 مارچ 2007
دونیا " قادینلار" گونون ، تا مام دونیا خانیم لارینا، خصوصیلن آذربایجانین دیرلی و قیمتلی خانیم لارینا ، تبریک دییرم: بو گون سیزلره مبارک اولسون!!
بو بیزیم خانیم لاریمیز ، آنالاریمیز، باجی لاریمیز ، قیزلاریمیز و گلین لریمیزیدیلر کی آذربایجانین چوخ وارلیق لارین، اولومدن قورویوبلار. ساغولون! باشی اوجا یاشایین و آذربایجانا داها دیرلی جاوان لار، تربیت ادین! داها چوخ آذربایجانین باشین اوجالتماقدا ، سیزلره باشی اوجالیق آرزیلیرام.
نئجه کی هامی بیلیر ، ایرانین مرکزی حکومتی نین هوجومو اثرینده، آذربایجان چوخ اوزونه آید اولان شئی لرین الدن وئردی. او جومله دن؛ گئیم طرزین ایتیردی. آما قید اتمه لیم کی؛ آگر بیزیم کیشیلریمیزین هامسی و خانیم لارمیزین بیر حیسه سی، اوز وارلیق لارینین چوخ قیسمینی ، هوجوم ادن رژیمه تسلیم اتدسه لرده ، آذربایجانین قهرمان و دیر لی خانیم لارینین بیر چوخ حیسه سی ، بعضی شهرلرده و کندلرده ، آذربایجانین خانیم لار گئیملرین، اولومه وئرمه دیلر. هر نه جورودو ، دیشینن - دئرناغنان ، اوز وارلق لارینین بیر گوشه سین، ساخلادیلار.
من اوننار (10 ) آذربایجانلی خانیم لاری تانیرام کی حتا تهراندا دا، اوز البیسه لرین سویونوب و بیر کانارا آتمادیلار. هر جورودو ، اونو ساخلادیلار. آفرین اولسون اوز کیملیگیندن اوتانمیان خانیم لارا!! آفرین اولسون سیزلره کی بیز کیشیلردن قات قات باشی اوجاسیز. بیزلر سیزسیز، هئچ نه دییلیک.
بو گونون مناسیبه تینه، من آذربایجانین شانلی و شوکتلی خانیم لاریندان و قزلاریندان ، آذربایجانین قادین و خانیم لاری گئیمینده، بیر نئچه عکس تقدیم ادیرم. منه ده تازا چاتبلار.
آزاد و مستقل ژورنالیست
Hedayat222@yahoo.com
08 مارچ 2007
دونیا " قادینلار" گونون ، تا مام دونیا خانیم لارینا، خصوصیلن آذربایجانین دیرلی و قیمتلی خانیم لارینا ، تبریک دییرم: بو گون سیزلره مبارک اولسون!!
بو بیزیم خانیم لاریمیز ، آنالاریمیز، باجی لاریمیز ، قیزلاریمیز و گلین لریمیزیدیلر کی آذربایجانین چوخ وارلیق لارین، اولومدن قورویوبلار. ساغولون! باشی اوجا یاشایین و آذربایجانا داها دیرلی جاوان لار، تربیت ادین! داها چوخ آذربایجانین باشین اوجالتماقدا ، سیزلره باشی اوجالیق آرزیلیرام.
نئجه کی هامی بیلیر ، ایرانین مرکزی حکومتی نین هوجومو اثرینده، آذربایجان چوخ اوزونه آید اولان شئی لرین الدن وئردی. او جومله دن؛ گئیم طرزین ایتیردی. آما قید اتمه لیم کی؛ آگر بیزیم کیشیلریمیزین هامسی و خانیم لارمیزین بیر حیسه سی، اوز وارلیق لارینین چوخ قیسمینی ، هوجوم ادن رژیمه تسلیم اتدسه لرده ، آذربایجانین قهرمان و دیر لی خانیم لارینین بیر چوخ حیسه سی ، بعضی شهرلرده و کندلرده ، آذربایجانین خانیم لار گئیملرین، اولومه وئرمه دیلر. هر نه جورودو ، دیشینن - دئرناغنان ، اوز وارلق لارینین بیر گوشه سین، ساخلادیلار.
من اوننار (10 ) آذربایجانلی خانیم لاری تانیرام کی حتا تهراندا دا، اوز البیسه لرین سویونوب و بیر کانارا آتمادیلار. هر جورودو ، اونو ساخلادیلار. آفرین اولسون اوز کیملیگیندن اوتانمیان خانیم لارا!! آفرین اولسون سیزلره کی بیز کیشیلردن قات قات باشی اوجاسیز. بیزلر سیزسیز، هئچ نه دییلیک.
بو گونون مناسیبه تینه، من آذربایجانین شانلی و شوکتلی خانیم لاریندان و قزلاریندان ، آذربایجانین قادین و خانیم لاری گئیمینده، بیر نئچه عکس تقدیم ادیرم. منه ده تازا چاتبلار.
لباس های زنان آذربایجان در روز جهانی زن
سلام!!
روز جهانی زن را به همه ی زنان دنیا ، به ویژه به زنان آذربایجان تبریک می گویم: روزتان مبارک باد!!
همسران، مادران، دختران و عروسان ما آذربایجانی ها بودند که بخش هایی از هویت ما را از مرگ نجات دادند و حفظ کردند. زنده باد! سربلند باشید و فرزندانی از این هم لایق تر برای آذربایجان تربیت کنید. در سربلندیتان برای عظمت آذربایجان، سعادت تان را آرزو می کنم.
همان طور که همه می دانند، در اثر هجوم حکومت مرکزی ، آذربایجان بسیاری از داشته های خود را از دست داد. آز آن جمله، نوع لباسش را به دم تیغ مرگ داد. اما باید یاد آوری کنم؛ گر چه همه مردان و تعدادی از زنان آزبایجان ، با هجوم مرکز، داشته یشان را تسلیم کردند اما تعداد بسیار زیادی از زنان قابل احترام و گرانمایه آذربایجان، در بعضی از شهرها و روستاهای آذربایجان، پوشش های زنانه یشان را به نابودی تسلیم نکردند. با هر جان کندنی بود، با چنگ و با دندان - گوشه ای از هویت و هستی شان را حفظ کردند.
من، ده ها زن آذربایجانی را می شناسم که حتی در تهران هم لباس هایشان را به کناری ننهادند و آن ها را به عنوان سمبل زن ترک آذریجان خفظ کردند. آفرین بز زنانی که از داشتن هویت خودشان خجالت نمی کشند. آفرین بر شما زنان که ، بر ما مردان، برترید و ما بی شما ، چه ارزشی داریم؟
به مناسبت همین روز، من عکس هایی از زنان و دختران سرافراز آذربایجان را در لباس آذربایجانی ، تقدیم می کنم. عکس هایی که تازه به دستم رسیده اند.
تشکیل پارلمان ملی - یک ضرورت - وظیفه ملی
تشکیل پارلمان ملی آذربایجان
یک ضرورت
یک وظیفه ملی
انصافعلی هدایت:
روزنامه نگار آزاد و مستقل
Hedayat222@yahoo.com
یکی از لوازم قرن های بیستم ، بیست و یکم و عصر ارتباطات در جوامع پیشرفته ، جمعیت های مدرن – شهری و ملت ها، " پارلمان" است. پارلمان ، علامت و سمبل ادعای سیاسی است. سمبل و نماد اراده ی جمعی یا ملی جوامع، جمعیت ها و ملت هاست. در تاریخ نچندان گذشته ی بشر و سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع انسانی، هر جمعیتی که به " ملت" بدل می شده و می شود، نهاد های لازم برای برپایی این نهاد را استوار می ساخت و می سازد. پارلمان یکی از اصلی ترین عناصر و سمبل خارجی " ملت" است که اراده ی سیاسی آن جامعه برای اداره ی خود را نشان می دهد.
امروزه، جوامعی که مدعی تشکیل ملت – کشور نیستند ( در کشورهایی با سیستم فدرال یا در اغلب کشورهای دمکراتیک) هم دارای پارلمان هستند. سرنوشت و امور خودشان را خود تعیین و برنامه ریزی می کنند. متاسفانه، رهبران سیاسی و مذهبی ایران، به انسان ها و به خصوص به ملت های گوناگون آن، به عنوان صغیر یا گوسفند، می نگرند. همه ی ملت های ایران، بخصوص ملت های ساکن در آن، از حقوق اولیه ی انسانی و سیاسی خود، محروم هستند.
ملت آذربایجان ، یکی از آن ملت ها است که نمی تواند آن طور که روح و تصمیم جمعیشان حکم می کند، زندگی کرده و سرنوشتشان را رقم بزنند. در نتیجه، به طور طبیعی ، چندین گروه فکری در میان روشنفکران و فعالان آن رشد کرده است:
1- گروهی از روشنفکران و فعالان سیاسی آذربایجان، خواهان حاکمیت سیستم سیاسی فدرالیسم در آذربایجان و ایران هستند.
2- دسته ای از روشنفکران آذربایجان هم در اندیشه ی جدایی و استقلال آذربایجان از ایرانند.
3- جمعی از فعالان آذربایجانی در پی اتحاد دو آذربایجان و تشکیل کشوری واحدند.
4- جمعیتی از فعالان سیاسی و فکری آذربایجان هم خواست های سیاسی ندارند و تنها خواهان اختیارات بیشتری در اداره ی امور آذربایجان به دست آذری ها ، آموزش و حفظ زبان ، تاریخ، فرهنگ و تمدن آذربایجان در مدارس، دانشگاه ها و ... بوده، در عین حال، خواهان حفظ یکپارچگی ایران هستند.
این اختلاف های سیاسی، حقیقتی است که نمی توان انکار کرد. هر دیدگاهی هم برای خود یک یا چند تشکیلات، حزب و جمعیت دارد. اما شاید هیچ کدام هم، به تنهایی دارای چنان وزن و توانانی نیستند که بتوانند به تنهایی در معادلات سیاسی آذربایجان؛ در داخل ایران، در منطقه یا در سطح بین المللی، تاثیر زیادی داشته باشند.
این جمعیت ها و احزاب سیاسی، با احزاب و سازمان های سیاسی حرفه ای دنیا، فاصله ی زیادی دارند. تجربه ی چندانی هم در انبان سیاسی شان نیست.
این در حالی است که منطقه خارومیانه و ایران، آبستن حوادثی هستند. فعالان سیاسی، احزاب و سازمان های آذربایجانی، نمی توانند از این تحولات سیاسی چشم بپوشند و امیدوار باشند که بدون تشکیلات سیاسی مدرن، پرقدرت و همه گیر، تاثر چندانی در تغییرات احتمالی ایران و منطقه خواهند داشت و حوادث را به نفع آذربایجان رقم خواهند زد.
هیچ سهمی از تغییرات را به شما نخواهند داد. مگر این که در آن حوادث ، نقش مهمی بازی کنید.
واقعیت سیاسی آن است که این تشکیلات را در سطح داخلی (ایران) و در سطح بین المللی، چندان جدی نمی گیرند تا در صورت هر گونه تغییر و تحولی ، طرف مذاکره و بده – بستان های سیاسی قرار دهند.
در چنین موقعیت سیاسی، فعالان ، روشنفکران و جمعیت های سیاسی، باید در تامین منافع آذربایجان و آذری ها، از اسب خود محوری، پایین بیایند. در راه " منافع ملی و جمعی آذربایجان" در زیر یک سیستم سیاسی، جمع شده و به قدرتی انکارناپذیری، بدل شوند. تا بتوانند در صحنه ی سیاسی و سیاست، نقش مهمی بازی کنند.
اگر منافع ملت آدربایجان، برای تک تک روشنفکران، فعالان سیاسی، احزاب و جمعیت های مختلف از قبیل فدرالیست ها، استقلال طلبان و شخصیت های منفرد سیاسی و ادبی و ... مهم است، باید نشان دهند که از نظر سیاسی به حدی از رشد و بلوغ سیاسی رسیده اند که می توانند در زیر یک عنوان، با هم همکاری کرده و منافع آذربایجان را تامین کنند.
همکاری با هم در جهت سربلندی آذربایجان، به مفهوم چشم پوشی از آمال های فردی و اندیشه های حزبی نیست. چرا که یک ملت واقعی دارای پارلمان واقعی هم، دارای دسته های مختلف سیاسی رادیکال یا محافظه کار و ... در پارلمان است. اما پارلمان، تجسم آن ملت، با همه ی اختلافات درونیش است.
در اوضاع و احوال کنونی، راه های مختلف سیاسی وجود دارد که همه ی احزاب، جمعیت ها و افراد، در عین حفظ رنگهای سیاسی خود، در کنار هم و در زیر آن مجموعه ها، با هم همکاری کرده و به قدرتی غیر قابل چشم پوشی، بدل شوند. موثرترین این راه های سیاسی، تشکیل" پارلمان ملی آذربایجان" است.
پارلمان ملی آذربایجان - بر خلاف بقیه ی مفاهیم ائتلاف های سیاسی- مفهوم وسیع تری دارد. نماد و سمبل همه، یا اکثریت مردم آذربایجان است. پارلمان برکلیت "ملت آذربایجان" تاکید می کند. در صورتی که هر گونه تغییر و تحولی در منطقه یا در سطح بین المللی، رخ دهد، نمی توانند یک ملت را نادیده بگیرند که پارلمان دارد و می تواند طرف مذاکره قرار گیرد.
آیا می توان در شرایط کنونی، پارلمان ملی آذربایجان را تاسیس کرد؟
البته که در شرایط عادی، رهبران ایران، بسیاری از روشنفکران ایرانی و قدرت های بین المللی ، تمایلی به تاسیس چنین نهادی در جامعه ی آذربایجان ندارند و به هیچ یک ازنحله های فکری در میان آذری ها اجازه ی ظهور نخواهند داد. در نتیجه، هیچ فرد و جمعیتی نمی تواند مدعی شود که می تواند نمادهای حکومت ملی خود، از جمله پارلمان ملی آذربایجان را به طور تمام عیار، تاسیس کند. اما می توان پارلمان ملی آذربایجان را نه در جمهوری آذربایجان و نه در ترکیه بلکه در آمریکا یا اروپا تشکیل داد. در حقیقت، می توان برای ملتی در زیر ظلم و ستم، ملتی بدون حق تعیین سرنوشت، پارلمانی در غربت، تاسیس کرد.
چگونه می توان پارلمان ملی آذربایجان را بدون دخالت اکثریت مردم آذربایجان و در غربت ، تشکیل داد؟
پاسخ به این سوال بسیار سخت است اما می دانیم که تعداد زیادی از مردم آذربایجان، در اروپا و آمریکا زندگی می کنند. در داخل ایران هم، تعداد زیادی به اینترنت دسترسی دارند. پست و راه های دیگری هم هست. ولی از همه مهم تر آن که، منافع میان مدت و دراز مدت تاسیس پارلمان ملی آذربایجان، از نداشتن آن ، بیشتر است. چرا که این پارلمان، در شرایط عادی و در وطن تاسیس نمی شود که این ایراد به طور اساسی بر آن خدشه وارد آورده و مشروعیت آن را به زیر سوال ببرد. این پارلمان، مشروعیت موقتی خود را از فعالان سیاسی و روشنفکران و هر فردی که در برپایی آن مشارکت داشته باشد، بدست خواهد آورد ولی به محض آزادی و مهیا شدن شرایط لازم در وطن، پارلمان مردمی تری در آن خاک، تاسیس خواهد شد.
هیچ کسی مدعی نیست که در شرایط حاضر، این پارلمان، نماینده ی صد در صد ملت آذربایجان خواهد بود. اما می تواند نمایندگی بخشی از ملت آذربایجان را در معادلات داخلی و بین المللی، به عهده داشته باشد. طرف مذاکره قرار بگیرد. طیف های مختلف فکری را در زیر یک چتر، جمع کند. البته طبیعی است که رنگارنگ و پر از فراکسیون های مختلف خواهد بود. فراکسیون های رادیکال، سکولار، مذهبی، فدرالیست، استقلال خواه، اذربایجان یک پارچه خواه، ... خواهد داشت. در نتیجه، هیچ اراده ای نخواهد توانست آن را از صحنه ی تاثیر گذاری بر سیاست های منطقه ای و بین المللی، حذف کند.
آیا می توان چنین پارلمانی را در عمل، تاسیس کرد؟
می توان! در این شکی نیست. به شرطی که همه با هم و برای آذربایجان ، اراده کنند. ولی به این سادگی هم نیست و باید مراحلی را طی کند:
1- باید دید گاه های مختلف در مورد این پارلمان از طرف نویسندگان، نظریه پردازان، روشنفکران ، احزاب و جمعیت ها، سازمان ها و ... مطرح شود. به نقد کشیده شود.
2- نویسندگان، فعالان سیاسی و اقتصادی، دانشگاهیان، کارگران، معلمان و دیگر اقشار آذربایجان، احزاب، سازمان ها و جمعیت های آذربایجان، افراد مورد نظر خود را برای کاندیداتوری به " کمیته برگزار کننده انتخابات پارلمان ملی آذربایجان" معرفی خواهند کرد.
3- این کمیته با حمایت فعالان عرصه های گوناگون، تاسیس خواهد شد و چشم یاری به دستان فرزندان وطن خواه و دلسوز آذربایجان دارد تا برای عضویت در آن، داوطلب شوند. طبیعتا افراد سرشناس، سیاسی، نویسنده و استادان دانشگاهی آذربایجان می توانند عضو فعال کمیته ی برگزار کننده ی انتخابات پارلمان ملی آذربایجان باشند و برای نمایندگی آن، خودشان را داوطلب کنند.
4- در مرحله ی بعد، مشخصات فردی و سوابق افراد داوطلب نمایندگی این پارلمان، برای آگاهی عمومی، بحث و بررسی در میان آذری ها و رسانه ها، منتشر خواهد شد.
5- بعد از مدت زمان معقولی، چگونگی و برنامه های اجرایی انتخابات، از طرف آن کمیته، اعلام خواهد شد.
تشکیل چنین سیستمی، ساده نیست اما ممکن، عملی و همه جانبه گرایانه است. این پارلمان دور از وطن، وظایف گوناگونی را به عهده خواهد گرفت. او به نام ملت آذربایجان و برای رفاه و سربلندی آنان، برنامه هایی را برای آینده ی آذربایجان تهیه و تصویب خواهد کرد. مذاکره های سیاسی با سازمان های بین المللی و سران کشورها، پارلمان ها و... را به پیش خواهد برد. در نتیجه، از هم اکنون، سیستم شورایی بر رفتارهای سیاسی آذربایجان حاکم شده و از دادن سرنوشت ملت به دست یک فرد یا حزب و قهرمانان و کاریزماها دوری خواهد کرد.
یکی از اولین اقدام های این پارلمان، تاسیس دادگاه هایی برای رسیدگی به ظلم هایی که رهبران دینی و سیاسی ایران، مدیران سازمان ها و ادارات دولتی، نهادهای گوناگون حکومتی، ماموران پلیس، ماموران اداره های اطلاعات، زندانبانان و قضات دادگاه های انقلاب، رسیدگی به شکایت های مردم در باره ی نقض حقوق اولیه یشان و ... و تضیق هایی که به فعالان سیاسی در آذربایجان روا می رود، خواهد بود. آنان را در دادگاه هایی که مشروعیت شان را از مردم گرفته است، محاکمه خواهند کرد و اجرای آحکام آن دادگاه ها را به مردم و شرایط مساعد ، خواهد سپرد.
برای بحث و بررسی این پیشنهاد، " وبلاگی" با عنوان آذربایجان پارلمانی راه اندازی شده است. می توانید به آن مراجعه کرده و نظرات گوناگون را مطالعه فرمایید.
Azarbaijanparlimani.blogspot.com//
علاقه مندان می توانند، عقاید خود را هم نوشته و به این آدرس ارسال دارند:
Azarbaijan.parlimani@gmail.com
یک ضرورت
یک وظیفه ملی
انصافعلی هدایت:
روزنامه نگار آزاد و مستقل
Hedayat222@yahoo.com
یکی از لوازم قرن های بیستم ، بیست و یکم و عصر ارتباطات در جوامع پیشرفته ، جمعیت های مدرن – شهری و ملت ها، " پارلمان" است. پارلمان ، علامت و سمبل ادعای سیاسی است. سمبل و نماد اراده ی جمعی یا ملی جوامع، جمعیت ها و ملت هاست. در تاریخ نچندان گذشته ی بشر و سیستم های سیاسی حاکم بر جوامع انسانی، هر جمعیتی که به " ملت" بدل می شده و می شود، نهاد های لازم برای برپایی این نهاد را استوار می ساخت و می سازد. پارلمان یکی از اصلی ترین عناصر و سمبل خارجی " ملت" است که اراده ی سیاسی آن جامعه برای اداره ی خود را نشان می دهد.
امروزه، جوامعی که مدعی تشکیل ملت – کشور نیستند ( در کشورهایی با سیستم فدرال یا در اغلب کشورهای دمکراتیک) هم دارای پارلمان هستند. سرنوشت و امور خودشان را خود تعیین و برنامه ریزی می کنند. متاسفانه، رهبران سیاسی و مذهبی ایران، به انسان ها و به خصوص به ملت های گوناگون آن، به عنوان صغیر یا گوسفند، می نگرند. همه ی ملت های ایران، بخصوص ملت های ساکن در آن، از حقوق اولیه ی انسانی و سیاسی خود، محروم هستند.
ملت آذربایجان ، یکی از آن ملت ها است که نمی تواند آن طور که روح و تصمیم جمعیشان حکم می کند، زندگی کرده و سرنوشتشان را رقم بزنند. در نتیجه، به طور طبیعی ، چندین گروه فکری در میان روشنفکران و فعالان آن رشد کرده است:
1- گروهی از روشنفکران و فعالان سیاسی آذربایجان، خواهان حاکمیت سیستم سیاسی فدرالیسم در آذربایجان و ایران هستند.
2- دسته ای از روشنفکران آذربایجان هم در اندیشه ی جدایی و استقلال آذربایجان از ایرانند.
3- جمعی از فعالان آذربایجانی در پی اتحاد دو آذربایجان و تشکیل کشوری واحدند.
4- جمعیتی از فعالان سیاسی و فکری آذربایجان هم خواست های سیاسی ندارند و تنها خواهان اختیارات بیشتری در اداره ی امور آذربایجان به دست آذری ها ، آموزش و حفظ زبان ، تاریخ، فرهنگ و تمدن آذربایجان در مدارس، دانشگاه ها و ... بوده، در عین حال، خواهان حفظ یکپارچگی ایران هستند.
این اختلاف های سیاسی، حقیقتی است که نمی توان انکار کرد. هر دیدگاهی هم برای خود یک یا چند تشکیلات، حزب و جمعیت دارد. اما شاید هیچ کدام هم، به تنهایی دارای چنان وزن و توانانی نیستند که بتوانند به تنهایی در معادلات سیاسی آذربایجان؛ در داخل ایران، در منطقه یا در سطح بین المللی، تاثیر زیادی داشته باشند.
این جمعیت ها و احزاب سیاسی، با احزاب و سازمان های سیاسی حرفه ای دنیا، فاصله ی زیادی دارند. تجربه ی چندانی هم در انبان سیاسی شان نیست.
این در حالی است که منطقه خارومیانه و ایران، آبستن حوادثی هستند. فعالان سیاسی، احزاب و سازمان های آذربایجانی، نمی توانند از این تحولات سیاسی چشم بپوشند و امیدوار باشند که بدون تشکیلات سیاسی مدرن، پرقدرت و همه گیر، تاثر چندانی در تغییرات احتمالی ایران و منطقه خواهند داشت و حوادث را به نفع آذربایجان رقم خواهند زد.
هیچ سهمی از تغییرات را به شما نخواهند داد. مگر این که در آن حوادث ، نقش مهمی بازی کنید.
واقعیت سیاسی آن است که این تشکیلات را در سطح داخلی (ایران) و در سطح بین المللی، چندان جدی نمی گیرند تا در صورت هر گونه تغییر و تحولی ، طرف مذاکره و بده – بستان های سیاسی قرار دهند.
در چنین موقعیت سیاسی، فعالان ، روشنفکران و جمعیت های سیاسی، باید در تامین منافع آذربایجان و آذری ها، از اسب خود محوری، پایین بیایند. در راه " منافع ملی و جمعی آذربایجان" در زیر یک سیستم سیاسی، جمع شده و به قدرتی انکارناپذیری، بدل شوند. تا بتوانند در صحنه ی سیاسی و سیاست، نقش مهمی بازی کنند.
اگر منافع ملت آدربایجان، برای تک تک روشنفکران، فعالان سیاسی، احزاب و جمعیت های مختلف از قبیل فدرالیست ها، استقلال طلبان و شخصیت های منفرد سیاسی و ادبی و ... مهم است، باید نشان دهند که از نظر سیاسی به حدی از رشد و بلوغ سیاسی رسیده اند که می توانند در زیر یک عنوان، با هم همکاری کرده و منافع آذربایجان را تامین کنند.
همکاری با هم در جهت سربلندی آذربایجان، به مفهوم چشم پوشی از آمال های فردی و اندیشه های حزبی نیست. چرا که یک ملت واقعی دارای پارلمان واقعی هم، دارای دسته های مختلف سیاسی رادیکال یا محافظه کار و ... در پارلمان است. اما پارلمان، تجسم آن ملت، با همه ی اختلافات درونیش است.
در اوضاع و احوال کنونی، راه های مختلف سیاسی وجود دارد که همه ی احزاب، جمعیت ها و افراد، در عین حفظ رنگهای سیاسی خود، در کنار هم و در زیر آن مجموعه ها، با هم همکاری کرده و به قدرتی غیر قابل چشم پوشی، بدل شوند. موثرترین این راه های سیاسی، تشکیل" پارلمان ملی آذربایجان" است.
پارلمان ملی آذربایجان - بر خلاف بقیه ی مفاهیم ائتلاف های سیاسی- مفهوم وسیع تری دارد. نماد و سمبل همه، یا اکثریت مردم آذربایجان است. پارلمان برکلیت "ملت آذربایجان" تاکید می کند. در صورتی که هر گونه تغییر و تحولی در منطقه یا در سطح بین المللی، رخ دهد، نمی توانند یک ملت را نادیده بگیرند که پارلمان دارد و می تواند طرف مذاکره قرار گیرد.
آیا می توان در شرایط کنونی، پارلمان ملی آذربایجان را تاسیس کرد؟
البته که در شرایط عادی، رهبران ایران، بسیاری از روشنفکران ایرانی و قدرت های بین المللی ، تمایلی به تاسیس چنین نهادی در جامعه ی آذربایجان ندارند و به هیچ یک ازنحله های فکری در میان آذری ها اجازه ی ظهور نخواهند داد. در نتیجه، هیچ فرد و جمعیتی نمی تواند مدعی شود که می تواند نمادهای حکومت ملی خود، از جمله پارلمان ملی آذربایجان را به طور تمام عیار، تاسیس کند. اما می توان پارلمان ملی آذربایجان را نه در جمهوری آذربایجان و نه در ترکیه بلکه در آمریکا یا اروپا تشکیل داد. در حقیقت، می توان برای ملتی در زیر ظلم و ستم، ملتی بدون حق تعیین سرنوشت، پارلمانی در غربت، تاسیس کرد.
چگونه می توان پارلمان ملی آذربایجان را بدون دخالت اکثریت مردم آذربایجان و در غربت ، تشکیل داد؟
پاسخ به این سوال بسیار سخت است اما می دانیم که تعداد زیادی از مردم آذربایجان، در اروپا و آمریکا زندگی می کنند. در داخل ایران هم، تعداد زیادی به اینترنت دسترسی دارند. پست و راه های دیگری هم هست. ولی از همه مهم تر آن که، منافع میان مدت و دراز مدت تاسیس پارلمان ملی آذربایجان، از نداشتن آن ، بیشتر است. چرا که این پارلمان، در شرایط عادی و در وطن تاسیس نمی شود که این ایراد به طور اساسی بر آن خدشه وارد آورده و مشروعیت آن را به زیر سوال ببرد. این پارلمان، مشروعیت موقتی خود را از فعالان سیاسی و روشنفکران و هر فردی که در برپایی آن مشارکت داشته باشد، بدست خواهد آورد ولی به محض آزادی و مهیا شدن شرایط لازم در وطن، پارلمان مردمی تری در آن خاک، تاسیس خواهد شد.
هیچ کسی مدعی نیست که در شرایط حاضر، این پارلمان، نماینده ی صد در صد ملت آذربایجان خواهد بود. اما می تواند نمایندگی بخشی از ملت آذربایجان را در معادلات داخلی و بین المللی، به عهده داشته باشد. طرف مذاکره قرار بگیرد. طیف های مختلف فکری را در زیر یک چتر، جمع کند. البته طبیعی است که رنگارنگ و پر از فراکسیون های مختلف خواهد بود. فراکسیون های رادیکال، سکولار، مذهبی، فدرالیست، استقلال خواه، اذربایجان یک پارچه خواه، ... خواهد داشت. در نتیجه، هیچ اراده ای نخواهد توانست آن را از صحنه ی تاثیر گذاری بر سیاست های منطقه ای و بین المللی، حذف کند.
آیا می توان چنین پارلمانی را در عمل، تاسیس کرد؟
می توان! در این شکی نیست. به شرطی که همه با هم و برای آذربایجان ، اراده کنند. ولی به این سادگی هم نیست و باید مراحلی را طی کند:
1- باید دید گاه های مختلف در مورد این پارلمان از طرف نویسندگان، نظریه پردازان، روشنفکران ، احزاب و جمعیت ها، سازمان ها و ... مطرح شود. به نقد کشیده شود.
2- نویسندگان، فعالان سیاسی و اقتصادی، دانشگاهیان، کارگران، معلمان و دیگر اقشار آذربایجان، احزاب، سازمان ها و جمعیت های آذربایجان، افراد مورد نظر خود را برای کاندیداتوری به " کمیته برگزار کننده انتخابات پارلمان ملی آذربایجان" معرفی خواهند کرد.
3- این کمیته با حمایت فعالان عرصه های گوناگون، تاسیس خواهد شد و چشم یاری به دستان فرزندان وطن خواه و دلسوز آذربایجان دارد تا برای عضویت در آن، داوطلب شوند. طبیعتا افراد سرشناس، سیاسی، نویسنده و استادان دانشگاهی آذربایجان می توانند عضو فعال کمیته ی برگزار کننده ی انتخابات پارلمان ملی آذربایجان باشند و برای نمایندگی آن، خودشان را داوطلب کنند.
4- در مرحله ی بعد، مشخصات فردی و سوابق افراد داوطلب نمایندگی این پارلمان، برای آگاهی عمومی، بحث و بررسی در میان آذری ها و رسانه ها، منتشر خواهد شد.
5- بعد از مدت زمان معقولی، چگونگی و برنامه های اجرایی انتخابات، از طرف آن کمیته، اعلام خواهد شد.
تشکیل چنین سیستمی، ساده نیست اما ممکن، عملی و همه جانبه گرایانه است. این پارلمان دور از وطن، وظایف گوناگونی را به عهده خواهد گرفت. او به نام ملت آذربایجان و برای رفاه و سربلندی آنان، برنامه هایی را برای آینده ی آذربایجان تهیه و تصویب خواهد کرد. مذاکره های سیاسی با سازمان های بین المللی و سران کشورها، پارلمان ها و... را به پیش خواهد برد. در نتیجه، از هم اکنون، سیستم شورایی بر رفتارهای سیاسی آذربایجان حاکم شده و از دادن سرنوشت ملت به دست یک فرد یا حزب و قهرمانان و کاریزماها دوری خواهد کرد.
یکی از اولین اقدام های این پارلمان، تاسیس دادگاه هایی برای رسیدگی به ظلم هایی که رهبران دینی و سیاسی ایران، مدیران سازمان ها و ادارات دولتی، نهادهای گوناگون حکومتی، ماموران پلیس، ماموران اداره های اطلاعات، زندانبانان و قضات دادگاه های انقلاب، رسیدگی به شکایت های مردم در باره ی نقض حقوق اولیه یشان و ... و تضیق هایی که به فعالان سیاسی در آذربایجان روا می رود، خواهد بود. آنان را در دادگاه هایی که مشروعیت شان را از مردم گرفته است، محاکمه خواهند کرد و اجرای آحکام آن دادگاه ها را به مردم و شرایط مساعد ، خواهد سپرد.
برای بحث و بررسی این پیشنهاد، " وبلاگی" با عنوان آذربایجان پارلمانی راه اندازی شده است. می توانید به آن مراجعه کرده و نظرات گوناگون را مطالعه فرمایید.
Azarbaijanparlimani.blogspot.com//
علاقه مندان می توانند، عقاید خود را هم نوشته و به این آدرس ارسال دارند:
Azarbaijan.parlimani@gmail.com
جمهوری اسلامی به بهانه " جدایی طلبی" فعالان مطبوعاتی و سیاسی را سرکوب می کند
انصافعلي هدايت - جمهوري اسلامي به بهانه«جدايي طلبي»فعالان مطبوعاتي و سياسي را سرکوب مي کند
رامش رامش 07/03/2007
بخش نخست
http://www.voanews.com/mediaassets/persian/2007_03/Audio/ra/RameshA7Mar07.ra
بخش دوم
http://www.voanews.com/mediaassets/persian/2007_03/Audio/ra/RameshB7Mar07.ra
آقاي انصاف علي هدايت، روزنامه نگار ايرانيمقيم کانادا و برنده پاداش ويژه سازمانديده بان حقوق بشر، در گفتگويي با خبرنگاربخش فارسي صداي آمريکا سرکوب فعالانمطبوعاتي و سياسي در غرب ايران و سوءاستفاده رژيم اسلامي ايران از واژه ـتجزيهطلبي» براي توجيه اين سرکوبها را موردبررسي قرار داد.
بخش نخست
http://www.voanews.com/persian/figleaf/ramfilegenerate.cfm?filepath=http%3A%2F%2\\Fwww%2Evoanews%2Ecom%2Fmediaassets%2Fpersian%2F2007%5F03%2FAudio%2Fra%2FRameshA7\\Mar07%2Era
بخش دوم
http://www.voanews.com/persian/figleaf/ramfilegenerate.cfm?filepath=http%3A%2F%2Fwww%2Evoanews%2Ecom%2Fmediaassets%2Fpersian%2F2007%5F03%2FAudio%2Fra%2FRameshB7Mar07%2Erahttp://www.voanews.com/persian/2007-03-07-voa13.cfm
رامش رامش 07/03/2007
بخش نخست
http://www.voanews.com/mediaassets/persian/2007_03/Audio/ra/RameshA7Mar07.ra
بخش دوم
http://www.voanews.com/mediaassets/persian/2007_03/Audio/ra/RameshB7Mar07.ra
آقاي انصاف علي هدايت، روزنامه نگار ايرانيمقيم کانادا و برنده پاداش ويژه سازمانديده بان حقوق بشر، در گفتگويي با خبرنگاربخش فارسي صداي آمريکا سرکوب فعالانمطبوعاتي و سياسي در غرب ايران و سوءاستفاده رژيم اسلامي ايران از واژه ـتجزيهطلبي» براي توجيه اين سرکوبها را موردبررسي قرار داد.
بخش نخست
http://www.voanews.com/persian/figleaf/ramfilegenerate.cfm?filepath=http%3A%2F%2\\Fwww%2Evoanews%2Ecom%2Fmediaassets%2Fpersian%2F2007%5F03%2FAudio%2Fra%2FRameshA7\\Mar07%2Era
بخش دوم
http://www.voanews.com/persian/figleaf/ramfilegenerate.cfm?filepath=http%3A%2F%2Fwww%2Evoanews%2Ecom%2Fmediaassets%2Fpersian%2F2007%5F03%2FAudio%2Fra%2FRameshB7Mar07%2Erahttp://www.voanews.com/persian/2007-03-07-voa13.cfm
STOP THE NENEH MAN GHARIBAM
Stop the neneh men gharibam
"Ali" babayadgar@yahoo.com
it was qajars who made Persian official in 1906..
I think with crimes like teymur, oghuz, changhiz, seljuqs, safavids , qajars and also crimes against armenians, Kurds, Iranians and Talysh in the fake republic of azerbaijan, you pan-turkists who are a minority (probably 5% out of the 15% turkic speaking Iranians) do not have a future in politics so you need to do naneh gharibam. stop the naneh man gharibam.
Stop making yourself an spokeman of ...
please stop making youself an spokeman of Kurds, Mazandaranis.. Gilakis and etc. I am not Fars either but please just represent your own pan-turkist types.
thanks
babayadgar@yahoo.com
"Ali" babayadgar@yahoo.com
it was qajars who made Persian official in 1906..
I think with crimes like teymur, oghuz, changhiz, seljuqs, safavids , qajars and also crimes against armenians, Kurds, Iranians and Talysh in the fake republic of azerbaijan, you pan-turkists who are a minority (probably 5% out of the 15% turkic speaking Iranians) do not have a future in politics so you need to do naneh gharibam. stop the naneh man gharibam.
Stop making yourself an spokeman of ...
please stop making youself an spokeman of Kurds, Mazandaranis.. Gilakis and etc. I am not Fars either but please just represent your own pan-turkist types.
thanks
babayadgar@yahoo.com
دستگیری فعالان جنبش زنان را محکوم می کنیم
دستگیری فعالان جنبش زنان را محکوم می کنیم
متاسفانه تجمع مسالمت آمیز فعالان جنبش زنان در اعتراض به اعمال فشار و دستگیریهای غیر قانونی و .. با حمله نیروهای انتظامی و بازداشت ۳۷ نفر از زنان شرکت کننده به صحنه ای دیگر از نقض حقوق بشر تبدیل شد.
اعتراضهای بحق عموم احزاب و گروهها و پوشش مناسب خبری رسانه ها ضمن نمایش اتحاد و اتفاق همگانی در تاکید بر رعایت حقوق بشر و آزادیهای شهروندی ، سیاست سکوت و مماشات بخشی از همین گروهها و رسانه ها در مورد سرکوب ، دستگیری و نقض حقوق انسانی فعالان سیاسی و فرهنگی آذربایجان را نمایان تر ساخت و پرده از سیاست یک بام و دو هوای حقوق بشری اینان برداشت.
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان با نفی همه اشکال تبعیض و نابرابری ، دستگیری فعالان جنبش زنان را محکوم نموده و خواستار آزادی بی قید و شرط آنان میباشد.
از نظر اخلاقی سانسور و بایکوت موارد نقض حقوق بشر و سکوت در مقابل آن هم تراز با نقض حقوق بشر ارزیابی میگردد لذا ما با تشکر صمیمانه از معدود رسانه هایی که بدون توجه به عقاید و مشی سیاسی افراد از حقوق زندانیان و فعالان سیاسی آذربایجان دفاع می نمایند سایر گروهها و رسانه ها را به برخورد دمکراتیک و انسانی تر در قبال نقض حقوق شهروندی همه افراد و گروهها دعوت می نماییم. بی شک استانداردهای دوگانه در برخورد با مسائل واحد در نهایت به بی اعتباری و افشای مدعیان دروغین دمکراسی و حقوق بشر خواهد انجامید.
به امید آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان(آسمک)
متاسفانه تجمع مسالمت آمیز فعالان جنبش زنان در اعتراض به اعمال فشار و دستگیریهای غیر قانونی و .. با حمله نیروهای انتظامی و بازداشت ۳۷ نفر از زنان شرکت کننده به صحنه ای دیگر از نقض حقوق بشر تبدیل شد.
اعتراضهای بحق عموم احزاب و گروهها و پوشش مناسب خبری رسانه ها ضمن نمایش اتحاد و اتفاق همگانی در تاکید بر رعایت حقوق بشر و آزادیهای شهروندی ، سیاست سکوت و مماشات بخشی از همین گروهها و رسانه ها در مورد سرکوب ، دستگیری و نقض حقوق انسانی فعالان سیاسی و فرهنگی آذربایجان را نمایان تر ساخت و پرده از سیاست یک بام و دو هوای حقوق بشری اینان برداشت.
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان با نفی همه اشکال تبعیض و نابرابری ، دستگیری فعالان جنبش زنان را محکوم نموده و خواستار آزادی بی قید و شرط آنان میباشد.
از نظر اخلاقی سانسور و بایکوت موارد نقض حقوق بشر و سکوت در مقابل آن هم تراز با نقض حقوق بشر ارزیابی میگردد لذا ما با تشکر صمیمانه از معدود رسانه هایی که بدون توجه به عقاید و مشی سیاسی افراد از حقوق زندانیان و فعالان سیاسی آذربایجان دفاع می نمایند سایر گروهها و رسانه ها را به برخورد دمکراتیک و انسانی تر در قبال نقض حقوق شهروندی همه افراد و گروهها دعوت می نماییم. بی شک استانداردهای دوگانه در برخورد با مسائل واحد در نهایت به بی اعتباری و افشای مدعیان دروغین دمکراسی و حقوق بشر خواهد انجامید.
به امید آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان(آسمک)
MENDE BIR IS GURE BILSEM BURCUMDUR SEVE SEVE
sevgiler sayqilar insafali bey
milli parlimantin olmasi her bir azadliq sever ve real dusunen insanin arzusu olmalidir
suz bunun nece qurulmasi ve ne esaslar uste yaranmasidir duzdur ki zaman gecdir
amma bu is olmadan olmaz gerek bizim bir milli parlimentimiz olsun ki bu chalxantili
duvrude suzumuzu yerine chatdirsin milletin ununde isteklerini lazimi seviyede formalasdirsin
bir chetir olsun ki milletin choxlugunu uz altinda esas hedef uchun bilgilendirib bir yere yigsin
ona yol gustersin imkanlari yaxsi bilsin ve imkanlarin ustunde siyaset qursun xeyal piluvun
yagini artirmaq yerine netice etibarini esas quysun bu gunde yasasin ve bu gunden yola chixsin
besinizi agritmayim ki bir suzle desem azerbaycan hesretler ulkesi uzunden iyri faceesi
bu deyerli yolda size ve dostlara basarilar arzuluram mende bir is gure bilsem burcumdur seve seve
sag salamat qalin
ismail cemili
milli parlimantin olmasi her bir azadliq sever ve real dusunen insanin arzusu olmalidir
suz bunun nece qurulmasi ve ne esaslar uste yaranmasidir duzdur ki zaman gecdir
amma bu is olmadan olmaz gerek bizim bir milli parlimentimiz olsun ki bu chalxantili
duvrude suzumuzu yerine chatdirsin milletin ununde isteklerini lazimi seviyede formalasdirsin
bir chetir olsun ki milletin choxlugunu uz altinda esas hedef uchun bilgilendirib bir yere yigsin
ona yol gustersin imkanlari yaxsi bilsin ve imkanlarin ustunde siyaset qursun xeyal piluvun
yagini artirmaq yerine netice etibarini esas quysun bu gunde yasasin ve bu gunden yola chixsin
besinizi agritmayim ki bir suzle desem azerbaycan hesretler ulkesi uzunden iyri faceesi
bu deyerli yolda size ve dostlara basarilar arzuluram mende bir is gure bilsem burcumdur seve seve
sag salamat qalin
ismail cemili
VA GAR NA, BA ABRIYE SHOMA BAZI MISHAVAD
ba drood
aghaye hedayat gooya faramoosh kardeid ke shoma be konake haman kasani ke shovinist minamiid be shohrat residid.
gooya faramoosh kardid ke vakil modaafe shoma az melli gera ha bood
gooya komak haye peyman pakmehr ra az yad bordid.
gooya az khater bordid ke hamin radio farda bood ke roozane akhbare marboot be shoma ra mokhabaere miarad ta shoma dar zendan ehsase tanhayi nakonid.
aknoon che shod ke be daman e tajziye talaban panah bordid.
lotfan ba aberoo va namoose iran bazi nakinid , vagar na ba aberooye shoma bazi mishavad.
http://www.farmane-ariya.blogfa.com/
aghaye hedayat gooya faramoosh kardeid ke shoma be konake haman kasani ke shovinist minamiid be shohrat residid.
gooya faramoosh kardid ke vakil modaafe shoma az melli gera ha bood
gooya komak haye peyman pakmehr ra az yad bordid.
gooya az khater bordid ke hamin radio farda bood ke roozane akhbare marboot be shoma ra mokhabaere miarad ta shoma dar zendan ehsase tanhayi nakonid.
aknoon che shod ke be daman e tajziye talaban panah bordid.
lotfan ba aberoo va namoose iran bazi nakinid , vagar na ba aberooye shoma bazi mishavad.
http://www.farmane-ariya.blogfa.com/
اول فکر می کردم خارجیان شاخ در جیب ما می گذارند
خدمت آقای هدایت.سلام
امید که خوب و شاد باشید.مقاله شما را خواندم و شاید برای اولین بار تصمیم گرفتم که چیزی برای کسی بنویسم.
از زمان انقلاب تا کنون در کشورهای متعددی بوده ام.تجربیات متفاوت و بلندی و پستی های متفاوتی را پشت سر گذاشته ام.اما در یک مورد و در هر کشوری که بودم یک اتفاق نظر وجود داشت.
اوائل فکر میکردم خارجیان شاخ در جیب ما میگذارند .بعدها که دوران غربت بیشتر شد و حس نوستالژی هم افزون تر شد ،فکر میکردم که بدلیل حس و علاقه به موطن مادری باعث این چنین فکرهایی میشود و بیگانگان را هم کمی با شک و تردید میدیدم.ناگفته نماند .مدام میشنیدم که ایرانیان آدمهای با هوش و با استعدادی هستند و همیشه هم خودم را سرزنش میکردم و به خودم میگفتم که چرا من مثل دیگران با هوش و با استعداد نشده ام که دایم باید چنین سرزنش هایی را تحمل کنم.
به هر حال...امروز بی هیچ شک و تردیدی میگویم که آری.آری،ایرانیان آدمهای با هوش و با استعدادی هستند و به دنبال یافتن ریشه های این هوش و استعداد هم هستم.
من در آلمان زندگی میکنم و میبینم که در این چند سال گذشته چگونه برای مالتی کالچر کردن کشورشان چه برنامه های دراز مدت فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را در حال اجرا و پیاده کردن هستند. به کشورهای اطراف هم نگاهی کردم و دیدم که آری،در انگلستان به همین طور.در فرانسه و امریکا و کانادا نیز به همین طور وووو....چند زبانه بودن، چند فرهنگی بودن از انسانها ،انسانهای چند لایه و چند ضلعی میسازد.به آدمها عمق میدهد .به آدمها وسعت و افق باز میدهد.اگر برخوردهای نژاد پرستانه مردم کوچه و بازار را به حساب برنامه ریزی های طویل المدت دولتها نگذاریم .آنگاه خواهیم دید که در چند سال آینده اینها کشور های مالتی کالچرو چند زبانه دارند و دیگر از تولد کودکان مونگول و پیر شدن جوامع شان در عذاب نیستند.
جناب آقای هدایت.بی شک روانشناسان و جامعه شناسان برای یافتن این موضوع که مالتی کالچر بودن ریشه هوش و استعداد است سالهای سال مطالعه کرده اند و در کشور هایی نظیر ایران و یا هند که همپای بشریت قدمت دارند ، مطالعات میدانی هم داشته اند.حال بر میگردم به اصل موضوع.چه شده است که مالتی کالچر بودن برای جوامع خودشان خوب است ولی برای ما بد........کمی به اطراف خودتان بنگرید تا ریشه های این توطئه را ببینید.ما باید مونو کالچر بشویم .آنها باید مالتی کالچر بشوند.ما باید یک زبانه بشویم ، یا یک فرهنگی بشویم ،بی هوش و استعداد و بی غنای فکری بشویم .اما آنان نه ...با بوجود آوردن جنگ و خونریزی فرزندان ما را به کشورهای خودشان میکشانند و با فروش اسلحه ما را از یکدیگر جدا میکنند تا به اهداف خودشان برسند.هموطن عزیز،اگر واقعا نژاد ایرانیت هوش و استعداد دارد نباید به راهی برود که آنان میخواهند بلکه باید این هوش و استعداد را به آنان نشان بدهد.یوگسلاوی را نگاه کنید.عراق امروز را نگاه کنید.باور کنید من دو سال قبل در چاپ خانه کلت در آلمان نقشه های تجزیه شده عراق و ترکیه و ایران را دیدم...ترکیه و بحران های ترکیه و اخبار مرتبط با ترکیه را هم دنبال کنید تا سر نخ توطئه را پیدا کنید.من و شما باید برای حقوق تمامی انسانها مبارزه کنیم.من و شما باید به آنان بگوییم که فرهنگ مدون بشریت ریشه هایش در زبان سغدی و تبری است ، من و شما باید به آنان بگوییم که فرهنگ کشورهای اروپایی ریشه هایش در کردستان ماست و نه یونان که خوشبختانه به تازگیها ،یکی از نویسندگانشان هم دست روی این کج روی تاریخی گذاشته است.
جناب آقای هدایت.امیدوارم که من در اشتباه باشم و توطئه مونو کالچر کردن ما را نتوانند به دست مردم ما عملی بکنند و فرزندان ایران زمین به آنان بفهمانند که شایستگی مالتی کالچر بودن را دارند و اما اگر هم این توطئه عملی شد ،من خواهم گفت که ملتی که برای قیمت گوجه فرنگی شکایت به نا کسان ببرد و صبح بگوید زنده باد و عصر بگوید مرده باد.پس لیاقت همان تجزیه و بحران جنگ داخلی را هم دارد و آنچه هم که در خارج میشنیدیم شاخی بود که در جیبمان میگذاشتند.
در پایان بیشتر از این وقتتان را نمیگیرم و با ادای احترام به روح ساعدی بزرگ خواهش میکنم اگر آدرس ایمیلی آقای براهنی را
دارید.این نوشته را هم با عرض سلام برای ایشان بفرستید.با سپاس.جواد کراچی
www.javad-karachi.de
سر بی کلاه در فردای روز تجزیه ایران
Hammihane gerami Aghaye Hedayat, Neweshtare Shoma ra dar Peyke Iran khandam. Besiar dardnak ast ke bakhshi az Roshanfekran ma dar yek chenin sharayete BOHRANI Keshwar wa Mantaghe , bejaye hayari wa hamastegi bar zedde estebdade fashisti hakem , nakhost mikhahand tashkile PARLEMAN bedahand tainke farda bar sar TAJZIEYEHE Keshwar sareshan bikolah namand.Aja inhamae KHOONRIZI wa KOSHTAR dar dachele IRAN wa Mantaghe kafi nist? Aja Yuguslawi , Lobnan , Aragh, Felestin, wa hameye in jango waSetizha bar zedde " ENSAN" kafi nist ? Biaid dast azin Taasobat Nedjadi bardarid wa ba hamwatanetan dar IRANI AZAD wa ABAD dar SOLHO wa SAFA zendegi konid. H.KIANZAD
لطفا به مقاله ارسالی آقای دکتر حسن کیان زاد توجه فرمایید
آينده ايران – حكومت غيرمتمركز، فدراليسم…؟
دكتر حسن كيانزاد
كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006
گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم ميكند. بنابراين چگونگي شكلگيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونهگوني فرهنگ و سنتهاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربههاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقداماش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيشبينيگرديده بود. اما هرگز اين انجمنها تشكيل نگرديدند. در سال 1349 قانون تشكيل انجمنهاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح انجمنهاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرحهاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرحهاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمكهاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمنهاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمنهاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمنهاي ردههاي پاييني بوده است. پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونهگون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواستها و نيازهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد، ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار، تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعهايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند. اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزهاي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميمهاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميمهاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره هاي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهنمان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنتهاي تباري ملتمان، كوشا بودهاند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند. بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مينمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميتخواه در ايجاد اتحاد و ائتلافهاي ناثواب جدايي طلب، راهبندانهايی را بوجود آوردهاند، كه روند شكلگيري عقلاني و پژوهشگرانهي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساختهاند. من در زير به اين موارد اشاره ميكنم: 1- ديالوگ سياسي براي ارايه راهحل ها و راهكارهاي مشكلگشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنشآفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راهبنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه فرايندي تجزيهآفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها، انجمنها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعهاي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونههاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست، تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود. 2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر دادهها، نيازها و يافتههاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميتهاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيرهاي مقولهايست كلي و تجزيهناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخشهايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينهجويانه قومي و فرقهاي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كولهبار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد. در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از همميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكلگشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشهاي خود منحرف ساخته و به شكست ميكشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهنمان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبههاي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف ميگويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنشهاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشهوريهاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشهوران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره كشور باشد, خواهند رسيد؟
لطفا به مقاله ارسالی آقای دکتر حسن کیان زاد توجه فرمایید
آينده ايران – حكومت غيرمتمركز، فدراليسم…؟
دكتر حسن كيانزاد
كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006
گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم ميكند. بنابراين چگونگي شكلگيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونهگوني فرهنگ و سنتهاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربههاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقداماش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيشبينيگرديده بود. اما هرگز اين انجمنها تشكيل نگرديدند. در سال 1349 قانون تشكيل انجمنهاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح انجمنهاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرحهاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرحهاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمكهاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمنهاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمنهاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمنهاي ردههاي پاييني بوده است. پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونهگون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواستها و نيازهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد، ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار، تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعهايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند. اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزهاي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميمهاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميمهاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره هاي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهنمان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنتهاي تباري ملتمان، كوشا بودهاند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند. بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مينمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميتخواه در ايجاد اتحاد و ائتلافهاي ناثواب جدايي طلب، راهبندانهايی را بوجود آوردهاند، كه روند شكلگيري عقلاني و پژوهشگرانهي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساختهاند. من در زير به اين موارد اشاره ميكنم: 1- ديالوگ سياسي براي ارايه راهحل ها و راهكارهاي مشكلگشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنشآفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راهبنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه فرايندي تجزيهآفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها، انجمنها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعهاي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونههاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست، تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود. 2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر دادهها، نيازها و يافتههاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميتهاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيرهاي مقولهايست كلي و تجزيهناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخشهايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينهجويانه قومي و فرقهاي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كولهبار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد. در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از همميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكلگشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشهاي خود منحرف ساخته و به شكست ميكشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهنمان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبههاي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف ميگويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنشهاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشهوريهاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشهوران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره كشور باشد, خواهند رسيد؟
آینده ایران - حکومت غیر متمرکز، فدرالیسم ...؟؛ دکتر حسن کیان زاد
آينده ايران – حكومت غيرمتمركز، فدراليسم…؟
دكتر حسن كيانزاد
كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006
گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم ميكند. بنابراين چگونگي شكلگيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونهگوني فرهنگ و سنتهاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربههاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقداماش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيشبينيگرديده بود. اما هرگز اين انجمنها تشكيل نگرديدند.
در سال 1349 قانون تشكيل انجمنهاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح انجمنهاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرحهاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرحهاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمكهاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمنهاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمنهاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمنهاي ردههاي پاييني بوده است.
پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونهگون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواستها و نيازهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد، ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار، تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعهايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند.
اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزهاي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميمهاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميمهاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره هاي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهنمان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنتهاي تباري ملتمان، كوشا بودهاند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند.
بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مينمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميتخواه در ايجاد اتحاد و ائتلافهاي ناثواب جدايي طلب، راهبندانهايی را بوجود آوردهاند، كه روند شكلگيري عقلاني و پژوهشگرانهي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساختهاند. من در زير به اين موارد اشاره ميكنم:
1- ديالوگ سياسي براي ارايه راهحل ها و راهكارهاي مشكلگشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنشآفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راهبنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه فرايندي تجزيهآفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها، انجمنها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعهاي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونههاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست، تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود.
2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر دادهها، نيازها و يافتههاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميتهاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيرهاي مقولهايست كلي و تجزيهناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخشهايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينهجويانه قومي و فرقهاي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كولهبار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد.
در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از همميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكلگشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشهاي خود منحرف ساخته و به شكست ميكشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهنمان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبههاي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف ميگويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنشهاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشهوريهاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشهوران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره كشور باشد, خواهند رسيد؟
دكتر حسن كيانزاد
كنفرانس انجمن پژوهشگران ايران در 18 و 19 آذر 1385 برابر با 9 و 10 دسامبر 2006
گفت و شنود پيرامون شيوه اداره كشور به گونه عدم تمركز DECENTRALIZATION و يا بگفته پژوهشگري عدم تراكمDECONCENTRATION در تاريخ صد سال گذشته زندگي ملت ايران، از آغاز انقلاب مشروطيت تاكنون همچنان ادامه دارد و هنوز هم گشايش اين مشكل بزرگ ملي چونان گره كوري پيش روي ماقرار دارد. طرح مساله در اين كنفرانس از سوي انجمن پژوهشگران ايران برپايه «شناخت و ارايه راه حل هايي ايستكه, آينده ايران را بگونه يك حكومت غيرمتمركز و يا فدراليسم…؟ با توجه به تماميت ارضي وحفظ يكپارچگي ايران، ترسيم ميكند. بنابراين چگونگي شكلگيري يك چنين ساختاري كه بتواند الگويي را براي شيوه اداره آينده كشورمان ارايه دهد، تنها برپايه شناختي پژوهشگرانه از تاريخ چند هزارساله ملت ايران با گونهگوني فرهنگ و سنتهاي ديرين تباري و قومي مردمانش و همچنين نيازهاي ملموس اداري، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و آموزشي آن, كه بدور از يكسونگريها و پيشداوريهاي شخصي و گروهي بنيادگرايانه، انجام گرفته باشد، ميتواند ممكن گردد. پس نگاهي به سير تاريخ و روند رويدادهاي بيش از نيم قرن گذشته از آن جمله در آذربايجان و كردستان با پيامدهاي خونبار و تجربههاي تلخ و شكست بارش در رابطه با مقوله: «تمركز و عدم تمركز» براي حل اين مشكل بزرگ ملي از حتميت جايز برخوردار است. مظفرالدين شاه قاجار سرانجام پس از فرار محمدعلي شاه به روسيه و سرازير شدن نيروهاي آزاديخواه از تمام مناطق كشور بسوي پايتخت، فرمان مشروطيت را در روز 14 امرداد ماه 1285خورشيدي (مطابق با 5 اوت 1906 ميلادي) امضاء كرد. نخستين نشست مجلس در تاريخ پانزدهم مهرماه همان سال (هفتم اكتبر 1906 ميلادي) گشايش يافت، كه نخستين اقداماش تهيه و تدوين قانون اساسي بود، كه در يازدهم ديماه 1285 خورشيدي ( اول ژانويه 1907 ميلادي) به تصويب نمايندگان رسيد و از سوي مظفرالدين شاه توشيح گرديد. در اين قانون تآسيس انجمنهاي ايالتي و ولايتي پيشبينيگرديده بود. اما هرگز اين انجمنها تشكيل نگرديدند.
در سال 1349 قانون تشكيل انجمنهاي استان و شهرستان به تصويب رسيد و جايگزين طرح انجمنهاي ايالتي و ولايتي گرديد و اين قانون هم در سال 1351 اصلاح شد و در سال 1354 بگونه قانون انجمن ده و دهباني به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد. بر پايه اين قانون, اعضاي انجمن ده با راي مستقيم اهالي روستا برگزيده مي شدند. مهمترين وظيفه اين انجمن ها عبارت بود از تصميم گيري پيرامون طرحهاي عمراني روستا، تامين اعتبار لازم براي اجراي طرحهاي مزبور از جمله از محل 2 درصد توليد روستا و هم چنين كمكهاي دولت. گروه نخست بگونه مستقيم از سوي مردم شهرنشين و گروه دوم از برگزيدگان روستاها (به ازاي هر بخش دو تن) انتخاب می شدند. مهمترين وظيفه انجمن شهرستان اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي فرهنگي و بهداشتي و نيز حل اختلاف ميان انجمنهاي ده و شهر تعريف گرديده است. انجمن استان از برگزيدگان انجمنهاي شهرستان تشكيل ميگرديد و مهمترين وظايف آن اظهار نظر و تصميمگيري پيرامون امور اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي استان و حل اختلاف انجمنهاي ردههاي پاييني بوده است.
پس از انقلاب 57 در قانون اساسي جمهوري اسلامي مساله «شوراها» در سطوح گونهگون مطرح گرديد كه به سرنوشت و پايگيري نافرجام آنها همگان آگاهي داريم. به باور من، گشايش اين گره كور يکصدساله گذشته با توجه به خواستها و نيازهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي مردم ايران تنها در پهنه ديدگاهي که از يك كلييت، بنام «سياست ملي» نشآت گرفته باشد، ميتواند در هندادي (نظامي) برخاسته از رآي و نظر مردم، يعني مردمسالار، تحقق يابد. و اين مفهومي جز اين ندارد كه انسانها بتوانند در يك جامعه باز و آزاد با حق تعيين سرنوشت در جامعهايكه در آن مي زييند، با درك مسئوليت راه رستگاري فرديت خود را درپيوند و مشاركت هماهنگ و فراگير مردمي (كلييت) بيابند و آزاد و خوشبخت گردند.
اداره كشور از ديدگاه سياست ملي آميزهاي است از سياست «تمركز» و «عدم تمركز» . حال بايد ديد كه «تمركز» كجا پايان مي پذيردو آغاز «عدم تمركز» كجاست ؟ تمركز مطلق قدرت به گونه يك مركزيست نيرومند، که اگر هم بتواند تصميمهاي درستي براي اداره كشور بگيرد، به سبب افزايش تراكم کار در زمينه هاي گوناگون، به مانند سربزرگي استكه داراي دست و پاي نحيف و ناتوان است و براي اجراي تصميمهاي خوب و به سزا، نياز به بازوهاي اجرايي نيرومند نهادهاي قدرتي دارد چونان قوميت ها كه در پهنه گسترده جغرافيايي كشور از هزاره هاي ديرين زيسته، و همواره در حفظ و پايداري از مرزهاي ميهنمان بهنگام يورش بيگانگان و همچنين اعتلاي فرهنگ و زبان و سنتهاي تباري ملتمان، كوشا بودهاند. با اين تعريف، جايگاه راستين اجزا و نهادهاي قدرت در «عدم تمركز» و يا تراكمي استكه نه در مركز بلكه در مناطف مختلف كشور اسكان دارند.
بدين گونه دو سياست «تمركز» و «عدم تمركز» لازم و ملزوم يكديگر بوده، نه تنها در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه هماهنگ، هركدام ديگري را تقويت و تكميل مينمايند و تمامي نيروهاي انساني كشور را در جهت آباداني، پيشرفت كشور و نيرومندي ملي و آفرينندگي فرهنگي و شكوفايي اقتصادي بكار ميگيرند. اما نميتوان كتمان كرد كه در سالهاي گذشته، بخشي از گروههاي بنيادگراي قومي با طرح خواستهايي تماميتخواه در ايجاد اتحاد و ائتلافهاي ناثواب جدايي طلب، راهبندانهايی را بوجود آوردهاند، كه روند شكلگيري عقلاني و پژوهشگرانهي پروسه «تمركز» و «عدم تمركز» را به انحراف كشانده و گفت و شنود سالم و دموكراتيك در اين راستا را مختل ساختهاند. من در زير به اين موارد اشاره ميكنم:
1- ديالوگ سياسي براي ارايه راهحل ها و راهكارهاي مشكلگشا، هنگامي ميتواند به نتيجه برسد كه از شگردهاي تحريكي و تنشآفرين راديكال كه تنها براي حذف دگرانديش بكار گرفته ميشود، مصون بماند. ايجاد هرگونه راهبنداني از جمله ترسيم «خط قرمزها» نشانه اراده گرايی است و جايز نمی باشد. هركس و هرگروهي مسئول سخن و رويكردهايي است كه خود ارايه مي دهد. براين پايه به عنوان مثال، سخن در باره عدم تمركز و يا «حكومتي غير متمركز» زير نام «فدراليسم» نه در معنا و نه بالقوه، تماميت ارضي و يكپارچگي و موجوديت ملي را مورد مخاطره قرار نداده و از آن نبايد بگونه فرايندي تجزيهآفرين, سخن بميان آورد. واژه فدرال از ريشه لاتين بنام FOEDUS يعني «قرارداد» سرچشمه ميگيرد و فدراليسم به اتحاد و اتفاق و پيوند افراد، گروهها، انجمنها و يا دولت هايی اطلاق ميشود كه با قبول مجموعهاي از شروط و ترتيبات قراردادي دركنار يكديگر قرار گرفته و مسئوليت مي پذيرند. در جهان نمونههاي بسيار مو فق و با ثبات و نهادينه گرديده ای وجود دارند که از جمله ميتوان از جمهوري فدرآل آلمان، سوئيس، كانادا و ايالت متحده آمريكا نام به ميان آورد. تبليغ و ترسيم يك چنين خط قرمزهايي اگر پروسه گفت و شنود را در گستره تحليلي و ارايه راهكارها مختل كند، چه از سوي نظرپردازان چپ و ميانه و يا راست، تعبيرات ناساز واري را بهمراه خواهد داشت که جو گفت و شنود را پيرامون مقصود مسموم خواهد نمود.
2- ارايه راهكارها و الگوهاي ساختاري «عدم تمركز» هنگامي ميتوانند صورت جدي و واقعي بخود بگيرند، كه بر بستر دادهها، نيازها و يافتههاي منطبق با بافت ملي و تجزيه ناپذير موجوديت ملت ايران در سرزميني بنام ايران، يعني ميهن ايرانيان، كه بهمه تبار و قوميتهاي آن يكسان تعلق دارد, قرار گرفته باشد. حق تعيين سرنوشت و بيان اراده آزاد مردم ايران از هرقوم و تيرهاي مقولهايست كلي و تجزيهناپذير در پهنه ايرانزمين و براي ملت ايران.عدم تمركز و يا «حكومتي غيرمتمركز» مفهومش جدايي و يا جداسري بخشهايي از ميهن ما نيست، بلكه پروسه ايستكه اگر بدور از تبليغات كينهجويانه قومي و فرقهاي، با عقل و درايت و تدبير انجام بگيرد و به نتيجه برسد، سرانجام اين كولهبار صدساله ملت مارا به سرمنزل مقصود خواهد رسانيد.
در اين راستا، انتشار اطلاعيه مشترك مور خ 28/5/2006 از سوي جبهه ملل برای حق تعيين سرنوشت, يعنی گروههاييكه سوداي نمايندگي بخشي از همميهنان آذري و كرد و تركمن و عرب را در سر مي پرورانند، نه تنها كارساز و مشكلگشا نيست، بلكه پيشبرد پروسه ديالوگ پيرامون «عدم تمركز» را از جريان هدفمند و ريشهاي خود منحرف ساخته و به شكست ميكشانند. اينان بايد بدانند که دوران گزافه گويی های ايدئولوژيک گذشته سپری گشته, رنگ باخته و ديگر تبليغ شيوه های ماجراجويانه وحرکت های کور تخريبی به گونه يک راه حل و راه کار سياسی هدفمند نه بباری می نشيند و نه بکاری می آيند. نمونه ای ويران گر از آن در يوگوسلاوی پيش روی ما قرار دارد. اشاره برگزاركنندگان اين كنفرانس در بيانيه 8 اكتبر 2006 به اينكه « اگر در ابتدا نتوانيم استقلال و دمكراسي را در جامعه خود ايجاد كنيم، هرنوع تغيير و تحولي چه ذهني و چه عملي نخواهد توانست به واقعيت بيانجامد» مبين اينستكه ارايه يك الگو و يا ساختاري كه بتواند از پشتيباني مردم ايران و برگزيدگانش برخوردار گردد، تنها در بستر يك جامعه باز و آزاد برخاسته از اراده آزاد مردم ايران، يعني مردمسالار, ميتواند كليد گشايش اين مهم و مشكل يکصدساله تاريخ ميهنمان گردد. پس اولويت نخستين و مسئوليت نيروهاي آزاديخواه، بايد كه در راستاي پيوند و هماهنگي و همرايي جبههاي و يا پيكاري گسترده و مردمي برضد استبداد و ارتجاع نظام حاكم بر كشورمان باشد، تا بتوانيم در فضايی بدور از ژاژ خواهي, كينه جويي و تحريکات تخريبی فردی و گروهی، بهمت همه ايرانيان و ايمن از دخالت رايزنان بيگانه ای چونان «رالف پيترز» و «مايکل لدين» ها شرايطی را فراهم آوريم كه مردم ميهن ما بتوانند بهترين شكل اداره كشور را برگزينند و در جهت اعتلاي يك جامعه مدني در ايراني آباد و آزاد گام بردارند. لودويك ويتگن اشتاين Ludwig Wittgenstein فيلسوف معاصر در پاسخ به پرسشي كه هدف فلسفه زندگي ای كه او ترسيم ميكند چيست، ساده اما ژرف ميگويد: به مگسي كه در ليوان افتاده راه بيرون آمدن از آن را نشان دهم، و يورگن هابرماس Jürgen Habermas با نگارش نزديك به هزار صفحه در باره كنشهاي همگرا و برخوردار از خرد براي تغبير و تحول در جامعه, راههاي بيرون رفت از حصارهاي تنگ و جبري انديشهوريهاي فرقه ای را بما نشان ميدهد، و اکنون آيا انديشهوران و صاحبنظران شركت كننده در اين كنفرانس در پايان به فرايندي كارساز كه پاسخگوي بيرون رفت از مشكل يکصدساله ميهن مان در زمينه «نظم و نهاد» و يا «تمرکز و عدم تمرکز» برای اداره كشور باشد, خواهند رسيد؟
lotfen saxsi dosoncelerizi yazin ve yayin--- لطفا اندیشه هایتان را نوشته و منتشر کنید
Salamlar!!
Eziz ve hormetli dost; Manaf Bey!
Sevindim ki sizde cox az olan dostlara tay, bu movzunun lazim olmasin bu zamanda, anlirsiz. ama teesofler olson ki Azarbaijanin siyaseti ve gondelik durumun dosonen insanlarin tedadi azdi.
Donya durumu evez olor. Iranda boyok deyisikler oz verecek. Amma eger biz Azarbaijan balalari terpanmasak, her seyi uduzajiyix.
Bu parliman fikirin ireli sormek icin, gerek coxlo sayda Azarbaijanlilarinan ki bu movzoya elaqeleri olabiler, soz aparilsin. Momkon olsa, men sizden xahis edim ki bu isde bize komeklik edesiz.
Lotfen! Azarbaijanli Siyasi, Elmi, Hizbi Jemiyyetlere bagli olan ya mosteqil olan adamlarinan elaqe saxleyin. onlari bu fikri desteklemeye, devet edin. Fikrizi yazin ve diger doslarda, yazsinlar.
Lotfen oz fikirlerizi yayin.
Egar momkon olorsa, moxtelif memleketlerde olan fikir sahibi olan ve Azarbaijana oregi esenleri , bu parlimanda ozo olmaga devet edin. Onlari bizlere ve diger Azarbaijanlilara , tanisdirin. yani, fikirize catan Azarbaijanlilarin Parlimana Kandid olma listin yazin ve bize gonderin.
Bu listi tekmil etmek hamimizin borcodo.
Sizi oporem ve her zamana tay meni himeyet etditiz icun, oz minnet daligimi size gorsedirem.
Aya mayilsiz sizin bu imailiz veblag da yayilsin?
qorbanam
Insafali Hidayat
Eziz ve hormetli dost; Manaf Bey!
Sevindim ki sizde cox az olan dostlara tay, bu movzunun lazim olmasin bu zamanda, anlirsiz. ama teesofler olson ki Azarbaijanin siyaseti ve gondelik durumun dosonen insanlarin tedadi azdi.
Donya durumu evez olor. Iranda boyok deyisikler oz verecek. Amma eger biz Azarbaijan balalari terpanmasak, her seyi uduzajiyix.
Bu parliman fikirin ireli sormek icin, gerek coxlo sayda Azarbaijanlilarinan ki bu movzoya elaqeleri olabiler, soz aparilsin. Momkon olsa, men sizden xahis edim ki bu isde bize komeklik edesiz.
Lotfen! Azarbaijanli Siyasi, Elmi, Hizbi Jemiyyetlere bagli olan ya mosteqil olan adamlarinan elaqe saxleyin. onlari bu fikri desteklemeye, devet edin. Fikrizi yazin ve diger doslarda, yazsinlar.
Lotfen oz fikirlerizi yayin.
Egar momkon olorsa, moxtelif memleketlerde olan fikir sahibi olan ve Azarbaijana oregi esenleri , bu parlimanda ozo olmaga devet edin. Onlari bizlere ve diger Azarbaijanlilara , tanisdirin. yani, fikirize catan Azarbaijanlilarin Parlimana Kandid olma listin yazin ve bize gonderin.
Bu listi tekmil etmek hamimizin borcodo.
Sizi oporem ve her zamana tay meni himeyet etditiz icun, oz minnet daligimi size gorsedirem.
Aya mayilsiz sizin bu imailiz veblag da yayilsin?
qorbanam
Insafali Hidayat
Subscribe to:
Posts (Atom)